#ویروس_مجهول_پارت_138
-تو سر تا پا مشكی پوشيدی! ما نمیخوايم که بريم مجلس ختم، داريم میريم كه جشن بگيريم!
دستش رو گرفتم و دنبال خودم كشيدم:
-تو رو خدا ولم كن! من ديگه حوصله ی لباس عوض كردن ندارم.
بيرون از خونه، ماشین منتظرمون بود. راننده در عقب رو برامون باز کرد و سوار ليموزين سياهی شديم كه به سمت كاخ كنگره می رفت. داخل ماشین قبل از این که راه بیافتیم، دنيل دستم رو گرفت و هيجان زده فشرد:
-باورم نميشه که ما واسه سخنرانی داريم میريم كاخ كنگره!
-منم همين طور. الان هم فكر كنم انقدر طولش دادیم که پروفسور اكستروم و گروهش زودتر از ما رسيده باشن اونجا.
***
-ببخشيد، تالار نشنال استچوری كجاست؟
راهنما دستش رو بلند کرد و نشون داد باید از كدوم سمت بريم. همراه دنيل به سمت جایی که اشاره کرد رفتم و نزدیک تالار، از شدت ازدحام حتی جلوی پام رو هم نمیدیدم. به زحمت تونستم بقيه ی اعضای گروه رو پيدا كنم و از پشت سر بهشون نزدیک شدم.
-ميشل، آلن؟ شما اين جایين؟ كی رسيدين؟
ميشل چشمک زد و دست آلن رو محكم گرفت. آلن هم نگاه عاشقونه ای نثارش کرد و گفت:
romangram.com | @romangram_com