#ویروس_مجهول_پارت_135

-مثلا اين كه موشای آزمايشگاه وقتی من رو می بینن مثل آدما رفتار می‌كنن! می‌دونم مسخره به نظر میاد، ولی برام اتفاق افتاده. يا همين الان، احساس می‌كنم يه كاديلاک سياه داره از اون موقع كه اومديم بيرون تعقيبمون می‌‌كنه.

برگشت و از رو شونه پشت سرش رو نگاه كرد. متحیر سرش رو به طرف من گرفت و تایید کرد:

-انگار حق با توئه، اون كاديلاک دنبال ماست؟

سرعتم رو کم کردم، راهنما زدم و توی يه خيابون ديگه پيچيدم:

-نگاه كن تا ببينی بازم دنبالمون ميان.

چند ثانيه بعد دوباره پشت سرمون بودن. جسی با ترس و وحشت پرسید:

-آخه واسه ی چی؟ مگه شماها چه كاری انجام دادين؟!

-نگران نشو، حتما مامورای اف. بی. آی دنبال منن. ديگه از دستشون خسته شدم، يه هفتس که كارشون همينه!

بعد صدای دستگاه پخش رو زيادتر كردم و سرعت ماشين رو بالاتر بردم:

-دلم می‌خواد چشمام رو ببندم و دوباره باز كنم، بعد ببينم همش یه خواب و خيال بوده و من تو كشور خودمم.

لحنش عصبانی شده بود:


romangram.com | @romangram_com