#ویروس_مجهول_پارت_125

اخمم غليظ تر شد:

-منظورت چيه ميشل؟

لبخندش روی صورتش كش اومد و چيزی نگفت. فقط ليوانش رو برداشت و با سر خوشی پرش کرد از شربت و شروع كرد به مزه مزه كردنش. عاشق شربت زعفرانی بود که اولین بار من بهش معرفی کرده بودم و از اون به بعد مشتری دائمش شده بود. سرم رو تكون سريعی دادم، انگشتم رو با تهدید به سمتش گرفتم و گفتم:

-بهت توصيه می كنم از اون فكرا توی سرت نداشته باشی، ‌چون همين جا یه کتک از من نوش جون می‌کنی.

داشتيم با هم دیگه می‌خنديديم كه يه دفعه چیزی تو ذهنم جرقه زد، از فکرش یخ زدم و خنديدن فراموشم شد. هيكل براندن استون، از پشت سر! خودش بود! به سمت تلفن بیسیم که روی میز افتاده بود شيرجه زدم و به جيغ جيغای ميشل توجهی نكردم. با انگشتايی كه از هيجان می‌لرزيدن شماره ی خونه ی دنيل رو گرفتم و منتظر موندم. زنگ نخورده جواب داد:

-چیه؟

به فارسی نعره زدم:

-دانيال اون خودش بود! به خدا خودش بود مطمئنم!

-اولا زهرمار با اون صدای وحشتناكت، گوشم ناقص شد! دوما، كی خودش بود؟ منظورت رو نمی‌فهمم.

-همين بازرسه كه اومد! همون بود كه اون شب توی رستوران ديديمش! شک ندارم...

-واقعا؟ مطمئنی؟


romangram.com | @romangram_com