#ویروس_مجهول_پارت_124
-من اگه تو رو نشناسم، دوستت نيستم.
روی مبل بين آت و آشغالا جا خوش كرد و پا روی پا انداخت:
-خب، بگو اون بازرسه تو بخش محرمانه ازت چی میخواست؟
ياد چشمای سياهش تنم رو به لرزه انداخت. داخل اشپزخونه در یخچال رو باز کردم تا پارچ شربت رو بیرون بیارم و جواب دادم:
-نگاهش ترسناک بود، خيلی هم جدی حرف میزد. ازش ترسيدم!
مشكوک شد و پرسید:
-از خودت چيزی میخواست؟!
خودم رو با شربت زعفران پیشش رسوندم و پارچ رو با سینی مقابلش روی میز كوبيدم:
-چرا شما آمريكاييا انقدر منحرفين؟!
خنديد و به لغزیدن قالبای یخ توی پارچ نگاه کرد. پشت چشمی نازک کرد و با عشوه گفت:
-آخه از اون مردا به نظر می رسيد.
romangram.com | @romangram_com