#ویروس_مجهول_پارت_121

-شايد هيچ وقت. هيچ مردی نمی تونه با اخلاق دانشمند گونه ی من كنار بياد،‌ شک ندارم.

چشمک زد و پیشنهاد داد:

-چرا امتحان نمی كنی؟

-تئو، ممنونم که نگرانمی ولی ازت خواهش می‌كنم اين بحث بی پايان هميشگی رو همين حالا تمومش كنی!

انگار که حرفام رو نشنیده باشه، دوباره حرف خودش رو زد:

-اگه اين بازرسه ازت دعوت به شام كرده، توصيه می‌كنم ردش نكنی. هر چيزی بار اولی داره و همه ی ما معتقديم تو ديگه بايد از تنهايی نجات پيدا كنی.

واقعا داشت جدی می گفت و تو لحنش حتی يه ذره حس شوخی هم وجود نداشت. حرفاش رو که زد، رفت سر كار خودش و من موندم و دنيل كه حالا کاملا عصبانی بود. با دستای مشت کرده و رگی که رو شقیقش به شدت نبض می‌زد غرید:

-مرتيكه ی عوضی! نمیگه مردای ايرانی غيرت دارن؟

صمیمانه به دستش زدم و سعی کردم آرومش کنم:

-بي‌خيال دنیل. نه بازرسه از من دعوت به شام كرده، نه من به حرف اين چهار تا نخاله اهميتی میدم. بيخودی حرص و جوش نخور، چون فقط خون خودت رو كثيف می كنی.

بی‌قرار پرسید:


romangram.com | @romangram_com