#ویروس_مجهول_پارت_122
-بازرسه بهت چی گفت؟
-گفتم كه نمیشه بگم، تهديدم كرد!
اين رو كه گفتم، كامل آتيش گرفت:
-خيلی بیجا کرده مرتيكه ی بیشعور!
لب پايينم رو گاز گرفتم:
-اِ دانيال؟ باز بی ادب شدی؟ مورد مهمی نبود، ولی منم نبايد به كسی بگمش.
از خوش غيرتيش خوشم میاومد، ولی بعضی اوقات واسم میشد قوز بالا قوز! فرستادمش اتاق قرنطينه تا به موشا سر بزنه و خودم هم رفتم پيش ميكروسكوپ. میخواستم اين دفعه ويروسا رو با دقت بيشتری بررسی كنم. بازم همون موجوادت تند و تيز و سياه جلوی چشمام ظاهر شدن و بازم حيرون موندم. آخه چرا اندازه ی اينا انقدر بزرگه؟ چرا؟ يعنی به دست فرد خاصی ساخته شدن يا از یه حیوون به دست اومدن؟ هدف اون آدم از اين كار چی بوده؟ برام جالب بود که خودش هم میتونسته بگه که چی کشف کرده و اين كار رو انجام بده و مشهور ترين فرد عالم باشه، ولی حالا اين شهرت به ما میرسيد. شروع كردم به يادداشت كردن مشاهداتم و آخرش نوشتم:
-واقعا چرا؟
***
از ماشينم پياده شدم و به خونم و چمنای بلند شده ی دم در نگاه كردم. پوف بلندی كشيدم و سلانه سلانه به سمت خونه راه افتادم. بازم كارای خونه رو هم تلنبار شده بود و حوصله ی هيچی رو نداشتم. واسه ی همسايم که همون لحظه داشت از خونش خارج میشد دستی تكون دادم و منتظر نشدم که جوابش رو ببینم. داخل رفتم و كفشام رو که درآوردم، روی خرمن كفشای نامرتبم پرتاب كردم.
تا وارد خونه شدم، گرد و خاک نشسته رو وسايلا و ظرفای كثيف و لباسای پخش و پلا شده توی پذيرايی بهم سلام كردن. اگه از من بود، كل خونه رو همون لحظه به آتيش میكشيدم و يه راست بر میگشتم ايران! داشتم با خودم غر غر میکردم که كسی در زد. متعجب در رو باز كردم و به شخص پشت در خیره شدم.
romangram.com | @romangram_com