#ویروس_مجهول_پارت_119

سعی كردم حواسم رو پرت كنم و به صدای بم و نفساش كه به پوست صورتم برخورد می‌كردن بی توجه باشم. دوباره سرم رو بالا و پايين تكون دادم كه عقب كشيد و دستش رو به سمتم گرفت:

-از ملاقات با شما خوشحال شدم.

نگاه آخر رو به اجزای صورت تراش خورده و بی نقصش انداختم و لحظه ی آخر به چشمای سياهش خيره شدم:

-هم چنين آقای استون بريكر.

اين دفعه طوری دستم رو فشرد كه صدای جيغ کشیدن استخوونای بیچاره ی دستم رو با گوشای خودم شنيدم. فكر می‌كنم داشت تلافی خنديدنم رو در می‌آورد.

چشم به هم زدم و ديدم يه دقيقس كه رفته و من هنوز دارم به همون نقطه نگاه می‌كنم. سوزان به شونم دستی زد:

-ديگه نمی‌خواد بترسی، خيلی وقته كه رفتن!

بقيه خنديدن و دنيل من رو مجبور به نشستن روی صندلی كرد. يه ليوان آب دستم داد و به زبون مادری خودمون پرسيد:

-اذيتت كه نكرد؟ شكنجه ای، حرف زوری، چيزی؟

لبخند بی‌جانی زدم:

-نه بابا. آدم بدی نبود، فقط يه نمونه ی ديگه از همون ويروس رو می‌خواست.


romangram.com | @romangram_com