#ویروس_مجهول_پارت_118

انقدر لبم رو گاز گرفتم تا از شدت خندم كم بشه و گفتم:

-ببخشيد، به حرف شما نمی‌خنديدم، غير ارادی بود.

قيافش به صورت يه تيكه، بی‌تفاوت شده بود. انگار داشت با خودش می گفت «دختره ی روانی! كی اسم اين موجود دیوانه رو دانشمند گذاشته؟»

دستور داد که به جای اولی که دیده بود راهنماییش کنم. پيش بقيه برگشتيم و من مرتب خودم رو سرزنش كردم كه چرا نتونستم دو دقيقه جلوی خودم رو بگيرم و نخندم. همكاراش رو که دید، اشاره زد برگردن و به من نگاه كرد:

-به محض برگشتن دكتر اكستروم، ‌نمونه ی مورد نظر ما رو به سازمان بفرستين.

سرم رو به علامت فهميدن تكون دادم:

-بله،‌ حتما.

با سرعت ترسناکی به سمتم خم شد كه ترسيدم. با دیدن یکه خوردنم، لبخند زد:

-فقط می‌خوام يه نکته ی مهم رو بهتون گوشزد كنم، نگران نباشين.

مثل چوب خشک ايستادم كه كنار گوشم زمزمه كرد:

-شما نبايد به هيچ كس در مورد رتبه ی من در سازمان چيزی بگين، اين رو هرگز فراموش نكنين، وگرنه به ضررتون تموم می‌شه خانم مورفی.


romangram.com | @romangram_com