#ویروس_مجهول_پارت_117
تردید رو کنار گذاشتم و با اطمينان گفتم:
-نه!
قيافشش نشون میداد که بهم شک كرده. دست راستش رو تو جیبش فرو برد، یه قدم به سمتم برداشت و چشماش رو ریز كرد:
-میتونم به شما اعتماد كنم؟
-بله صد در صد!
پوفی كشید، صاف ايستاد و دوباره كراواتش رو مرتب كرد. داشتم از دست حركت يكنواخت و تكراريش خسته میشدم. نميدونم ذهنم رو خوند يا نه، چون گفت:
-معذرت میخوام، خيلی با كراوات كنار نميام.
مثل وقتايی كه بيخودی خندم می گرفت، داشتم از خنده میتركيدم. ولی خودم رو خونسرد نشون میدادم. به زحمت گفتم:
-راحت باشين...
ولی خنده ی عصبیم يه دفعه آزاد شد و آبرو و حيثيتم رو در عرض يه ثانيه بر باد داد. خشمگین شد و پرسید:
-كجای حرفم خنده دار بود؟
romangram.com | @romangram_com