#ویروس_مجهول_پارت_116
-تو قسمت قرنطينه. از اين سمت...
بردمش پيش دو تا موشی كه هنوزم با انرژی داشتن به زندگی ادامه میدادن. با دست به قفس اشاره کردم که نزدیک تر رفت و روی قفس خم شد. با دقت چند ثانیه نگاه کرد، ولی يه دفعه خنديد و پرسید:
-اينا چرا اين جورین؟ به نظر میرسه که زیادی جنب و جوش دارن.
به موشا نگاه کردم که داشتن از قفس بالا میکشیدن و گفتم:
-ما هم هنوز علتش رو نفهميديم.
اون داشت با اشتياق خاصی به ميكی و مينی نگاه میكرد، منم با دقت به خودش. خیلی اخمو و جدی بود، ولی جذاب. آدمی نبودم که به این چیزا اهمیت بدم، ولی این یکی کاری کرده بود که بیاختیار مشغول تماشا کردنش بشم و یادم بره الان باید حواسم به خیلی چیزای دیگه باشه، نه نگاه کردن این شخص و آنالیز کردنش تو ذهن مغشوشم. یه لحظه به خودم اومدم، تازه فهميدم داره نگام میكنه و میپرسه:
-این ویروس روی انسان هم آزمايش شده؟
یاد خانم اندرس از ذهنم گذشت و افتادم به لكنت و تته پته:
-اِ... خ... خب، آ... آر... ن... نه!
يه تای ابروش به طرز جالبی بالا پرید:
-من آخرش نفهميدم، آره يا نه؟!
romangram.com | @romangram_com