#ویروس_مجهول_پارت_114

-مگه به اين آسونياس كه من با حدس و گمان گيرش بيارم؟

با نوک كفشش روی زمين ضرب گرفت. وقتی دید که منتظرم حرفش رو بشنوم گفت:

-ما به اون نمونه احتياج فوری داريم.

حتما اين ماجرا خيلی اهميت داشت كه رئيس كل خودش به شخصه پا شده بود و اومده بود اين جا تا نمونه رو شخصا تحويل بگيره! دستای خاليم رو نشونش دادم و صادقانه اعتراف کردم:

-متاسفم، كاری از دست من ساخته نيست.

و به چشماش خيره موندم. نگاهش مستقيما به چشمای قهوه ايم حمله ور بود. خيلی وقت بود كه چشمای سياه دور و برم نديده بودم. حتی دنيل هم با اين كه ايرانی بود و ایرانیا اکثرا چشمای قهوه ای و مشکی دارن، چشماش سبز بود. انقدر چشمای مقابلم واسم جالب بود كه هنوزم داشتم مثل ندید بدیدا نگاهشون می كردم. از صداش، خنده ی سركوب شدش رو تشخيص دادم:

-دكتر؟ حالتون خوبه؟ كمكی از دستم بر مياد؟

پلک زدم و به خودم اومدم. با خجالت گفتم:

-نه ممنون، اگه كار ديگه ای اين جا ندارين،‌ برگرديم.

تایید کرد که کاری نداره، از سرد خونه بيرون زديم و خودش در اونجا رو دوباره بست. بعد به امری دستور داد:

-اين اطراف رو نشونم بدين.


romangram.com | @romangram_com