#ویروس_مجهول_پارت_112
-فضول!
این بار خونسردی و صلح رو کنار گذاشت، ماسكش رو با خشونت پايين كشيد و سرم داد زد:
-میشه صحبت کردن به زبون فارسی رو تمومش كنين؟
پوزخند زدم:
-بازم با خودم...
با دیدنش، حرف زدن به طور کامل فراموشم شد و مثل مجسمه سر جام متوقف شدم. من خواب بودم يا بيدار؟
-پس چرا ساكت شدين خانوم مورفی؟!
نفسم بند اومده بود. پيش خودم اعتراف می كردم که تا به حال هيچ مردی به اين خوش قيافگی و جذابی در هيچ جای دنيا نديده بودم! وقتی هم که كارتش رو ديدم خیلی به عكسش دقيق نشدم، ولی خودش...
وقتی دید تو عوالم خودم سیر می کنم، اخمش شدت گرفت:
-خانم مورفی، حال شما خوبه؟
به سرم تكون سريعی دادم و خودم رو جمع و جور كردم:
romangram.com | @romangram_com