#ویروس_مجهول_پارت_107
حواسم به دنیل بود که استون با صداي بمش غرش كرد و حواسم پرت اون شد که میگفت:
-من بايد از قسمت محرمانه ی آزمايشگاه شما هم بازديد داشته باشم.
نفس عمیقی کشیدم تا آروم بشم. ديگه داشت پاش رو از حد و مرز خودش فراتر میذاشت! سعی كردم مودبانه جوابش رو بدم:
-متاسفم، شما اجازه ی ورود به اون جا رو ندارين.
اخم ترسناكی روی ابروهای هشتی و قوس دارش شکل گرفت:
-خانم من كه به شما گفتم از طرف چه سازمانی اومدم!
-میدونم، ولی من نمیتونم اين اجازه رو به بازرس سازمان اف. بی. آی بدم.
لیزر نگاهش داشت ذوبم میكرد. كم مونده بود از شدت اضطراب بپرم بغل دنيل و از ترس مثل بچه ها جیغ بکشم! دستش رو به سمت كتش برد كه فكر كردم میخواد اسلحه بکشه و با اون تهديدم كنه، ولی به جای اسلحه، يه كارت شناسايی از جیبش بیرون کشید، به سمتم گرفت و منتظر موند تا ببینمش. کارت رو گرفتم و تا نگاهم به رتبه ای که اون جا نوشته شده بود افتاد، جريان خون تو رگام به كلی متوقف شد و يخ بست. تا خواستم رتبه اش رو تته پته كنم، فقط صداش رو به سختی شنيدم كه گفت:
-لطفا چيزی نگيد.
رئيس كل اداره ی اف. بی. آی مقابل من بود و خبر نداشتم؟ اين جا بود كه چاره ای جز اطاعت برام باقی نمیموند. كارتش رو بهش پس دادم و من من كردم:
-لطفا از اين طرف، ولی همراهاتون حق ورود ندارن.
romangram.com | @romangram_com