#ویلای_وحشت_پارت_92


- مامان بابا... قول میدم دیگه دختر خوبی باشم تو رو خدا نجاتم بدین... تو رو خدا...

ماده بیش تر از قبل پیشروی می کرد...

با نشستن دستی روی شونه ام از جا پریدم و به چشمای نگران آروین خیره شدم. دوباره تو رنگ عجیب نگاهش غرق شدم...

- اون...جیغ کشید... خیلی خیلی بلند... بدنش سوزش داشت... موهاش.... موهاش... تو آتیش می سوخت...

صدای آرامش بخش آروین توی گوشم پیچید...و بعد دستاش دور کمرم حلقه شد. سرم رو روی سینه اش گذاشتم و به اشک هام اجازه ی ریختن دادم...

لباس آروین توی مشتم مچاله شده بود... دستش توی موهام فرو رفت و مشغول نوازش شد. موجی از آرامش تو وجودم سرازیر شد... نفس های بریده بریده ام منظم شدن.

آغوشش شدید معجزه می کرد... می دونستم الان نباید اینجا باشم... تو آغوش مردی که فقط چند روزه می شناسمش... اما قلبم انگار که سال ها می شناختش... چون فقط تو این آغوش آروم گرفت...

کمی بعد به خودم اومدم و ازش فاصله گرفتم...

صدام به سختی شنیده می شد:« متاسفم... من از حدم بیشتر رفتم.»

برای یک لحظه حس کردم سایه ی ویدا رو پشت در دیدم اما وقتی بیشتر دقت کردم کسی رو ندیدم... حتما به خاطر عذاب وجدانم بوده.

آروین نگاهش رو به دیوار رو به روش قفل کرده بود... انگار تمایلی به صحبت درباره ی اتفاقی که چند ثانیه پیش افتاد نداشت...

- اون رو خونده بودی؟

نگاهم چرخید و به لکه هایی که درسا با ناخن های زخمیش روی دیوار ایجاد کرده بود خیره شد. چشمام رو ریز کردم و دقیق شدم. کمی بعد حیرت همه ی وجودم رو پر کرد.

با قدم هایی نامطمئن به طرف دیوار رفتم. دستم دیوار رو لمس کرد. اونجا روی دیوار پیغامی نوشته شده بود... درسا با خونش روی دیوار چیزی نوشته بود.

آزادم کن...

دستم رو روی سینه ام فشردم... فکر کنم صدمین باره که همیچین چیزی رو می شنوم.

- فکر کنم این اون چیزیه که ازت می خواد...

حضور گرمش رو پشت سرم حس کردم.

زیر لب گفتم:« منظورت کیه؟»

دستش موهام رو لمس کرد:« همون کسی که تو رو تا اینجا کشونده و بارها تو خواب و بیداری دیدیش.»

به گلوم چنگ زدم... خدایا چرا نمی تونم نفس بکشم؟ یعنی اینجا هیچ هوایی نیست؟ هیچ اکسیژنی نیست؟

حتی دیگه دستای جادویی آروین هم که موهام رو نوازش می کرد نمی تونست بهم آرامش رو منتقل کنه.

آروین رو پس زدم و به سرعت از اتاق بیرون رفتم.

پشت در روی زمین افتادم... ظرفیتم دیگه تکمیل شده بود.

romangram.com | @romangram_com