#ویلای_وحشت_پارت_78


قدم هایی آروم.

لبم رو به دندون گرفتم و گوشم رو به در اتاق چسبوندم. نه مثل اینکه خیالاتی نشدم یکی داشت به طرف پنجره ی بزرگی که ته سالن سالن قرار داشت می رفت.

جرئت نداشتم دستگیره ی در رو بچرخونم و پامو بیرون از اتاق بذارم. تو جام چرخیدم و دوباره پشتم رو به در بسته کردم.

توی تختم خزیدم و پتو را تا زیر چونه ام بالا کشیدم. انگشت های دست و پام مثل یک تکه یخ سرد بود.

تو خودم مچاله شدم و چشمامو بستم. صداها قطع نمی شد. چشمامو بیشتر به هم فشردم. اما فایده ای نداشت.

بالشت رو از زیر سرم کشیدم و گوشام رو باهاش پوشوندم. صدا قطع شد.

پلکامو باز کردم و از زیر پتو بیرون اومدم. با حیرت به در اتاق زل زدم. هیچ صدایی نمی شنیدم. با خیال راحت آه کشیدم و دوباره چشمامو بستم.

ناگهان صدای گوشخراشی تو فضا پیچید. هراسون روی تخت نشستم و به اطراف نگاه کردم. هیچی نبود پس صدا از بیرون می اومد.

دوباره تکرار شد. مثل کشیدن ناخن های تیز به دیوار.

از رو تخت پریدم و به طرف در اتاقم رفتم. دستم روی دستگیره نشست. صدا یک لحظه هم قطع نمی شد.

به آرومی دستگیره رو پایین کشیدم. از بین در نیمه باز به سالن تاریک و خاموش نگاهی انداختم. هیچکس نبود.

قبل از اینکه در رو ببندم متوجه سایه ای شدم که از کنارم گذشت.

سرم رو به سرعت بالا اوردم و با دقت اطراف رو از نظر گذروندم. برق یک چیز سفید چشمم رو زد.

اخمام تو هم رفت. با دقت بیشتری نگاه کردم. یک نفر با لباس خواب سفید رنگی به طرف پنجره ی انتهای سالن می رفت. موهای مشکی رنگ و پریشونش تا کمرش می رسید.

با ترس چند قدم عقب رفتم. دستای یخ زده ام رو رو گونه هام گذاشتم و با گاز گرفتن لبم مانع از جیغی شدم که می خواست از گلوم خارج بشه.

دختر همچنان داشت به طرف پنجره رو به روش می رفت بدون اینکه به اطرافش توجهی داشته باشه. مثل... راه رفتن تو یک خلسه.

اخمام تو هم رفت. صبر کن ببینم اینکه لباس خواب ویداست. مغزم به کار افتاد. نه این اون کابوسی که من فکر می کردم نبود این ویدا بود.

اما چرا داره به طرف پنجره میره.

صداش زدم:« ویدا؟»

بدون اینکه واکنشی نشون بده همچنان به راه خودش ادامه داد.

حیرت و تعجب هم به مجموعه احساسات ضد نقیصم وارد شد. پس چرا هیچ عکس العملی نشون نمیده؟ یعنی نشنیده؟

بلند تر صداش زدم:« ویدا؟»

باز هم توجهی نشون نداد.

کم کم داشتم می ترسیدم. با چند قدم آروم به طرفش رفتم.

romangram.com | @romangram_com