#ویلای_وحشت_پارت_57


سی دی که تو دستش بود رو مقابل چشمام تکون داد:« فیلم.»

درسا از کیتی فاصله گرفت و روی مبل کنارم نشست:« خب چی هست حالا؟»

لبخند مرموزی روی لب های ویدا نشست. تلویزیون رو روشن کرد و سی دی رو تو دستگاه گذاشت.

خودش هم کیتی رو بغل کرد و کنار درسا نشست.

- فقط مواظب باشین هیجان زده نشین.

چشمامو ریز کردم:« چرا باید هیجان زده بشیم؟»

خندید و به طرف کلید برق رفت. با حرکت دستش سالن تو تاریکی فرو رفت.

تو جام صاف شدم:« داری چیکار می کنی ویدا؟»

- دارم ترس و هیجان رو تو وجودتون تحریک می کنم.

با حرکتی که کنارم روی مبل حس کردم فهمیدم ویدا نشسته.

کمی بعد نور تلویزیون سالن رو روشن کرد.

درسا گفت:« ویدا... نمی خوای بگی این چه فیلمیه؟»

- یک فیلم خیلی قدیمی اما جالب...

عصبی شده بودم. هیچوقت احساس خوبی نسبت به تاریکی نداشتم.

- ویدا مثل آدم حرف بزن این فیلم چیه؟

اسمی که روی صفحه ی تلویزیون ظاهر شد چهارستون بدنم رو لروزوند. به سرعت از جام بلند شدم.

- من خسته ام باید برم بخوابم... ویدا لطفا چراغا رو روشن کن...

- بی خیال ماری... یک شبه دیگه...

- نیم خوام وقتمو برای دیدن یک فیلم که مال عهد بوقه بگذرونم...

- شاید خیلی قدیمی باشه اما خودت می دونی که از دیدنش پشیمون نمیشی.

- ویدا من می خوام برم...

درسا رو به ویدا گفت:« حالا این فیلمه چی هستش که این مارسا رم کرده؟»

ویدا با هیجان گفت:« جن گیر... خیلی ترسناکه مارسا هم قبلا دیدش... تمام شب رو کنار من خوابید.»

درسا هم هیجان زده شد:« آخ جون... عاشق دیدن فیلم ترسناکم... بشین مارسا می تونی تو چشماتو ببندی.»

romangram.com | @romangram_com