#ویلای_وحشت_پارت_32
همه ی بدنم یخ زده بود. کم کم ضربان قلبم تند شد و من تازه به خودم اومدم. سریع خودمو از تو وان بیرون کشیدم.
به خاطر خیس بودن سرامیک ها و کف پام، سر خوردم و روی زمین افتادم. آب وان مثل خون قرمز بود.
خودمو رو زمین می کشیدم و سعی می کردم از اون وان با آب های قرمز فاصله بگیرم. تا جایی که سردی کاشی های دیوار رو پشتم احساس کردم.
نمی تونستم نگاه وحشت زده ام رو از وان بگیرم. آب داشت تغییر رنگ می داد. داشت سیاه و غلیظ می شد.
دستم رو به دیوار گرفتم و سعی کردم از جام بلند بشم. هنوزم نگاهم به وان قفل شده بود. ناگهان متوجه شدم یه چیز سیاه داره از تو وان های آب بیرون میاد.
یک چیزی شبیه موهای مشکی و صافی که حالا خیس بودن. جیغ بلندی کشیدم و سریع حوله ام رو که روی دیوار آویزون شده بود کشیدم.
سریع بلند شدم و خواستم از حمام بیرون برم. اون سر هر لحظه بیشتر از آب بیرون می اومد. حالا می تونستم پوست سبز رنگ قسمتی از پیشونیش رو ببینم.
دوباره جیغ کشیدم. نزدیک بود چندباری سر بخورم که با گرفتن دستم به دیوار مانع شدم. دستگیره در رو پایین کشیدم اما باز نمی شد.
دوباره نگاهمو به وان دوختم. حالا پوست سبز و چروکیده گردنش دیده می شد. موهای سیاهش روی آب قرمز شناور بود.
اشک هام از شدت ترس می ریختن. فریاد می زدم و گریه می کردم. دستگیره در رو بیهوده بالا و پایین می کردم.
- تورو خدا باز شو... تو رو امام زمان باز شو.... لعنتی می گم باز شو.
یکدفعه یادم اومد در رو قفل کردم. سریع قفل رو چرخوندم و در رو با فشار باز کردم.
حوله رو محکم تر گرفتم و خودمو به بیرون پرت کردم. دوباره در رو بستم و قفل کردم. چند قدم از در فاصله گرفتم.
چند دقیقه ای گذشت و خبری نشد. نفس عمیقی کشیدم و حوله رو دور بدن برهنه و خیسم کشیدم.
فکر کردم همه چی تموم شد که با تکون خودن دستگیره در دوباره ترس به سراغم اومد. دستگیره محکم بالا و پایین می شد.
دوباره نفسام تند شده بود. بدنم می لرزید. جیغ بلند دیگه ای کشیدم.
با وحشت اشک می ریختم. سریع در اتاقم رو باز کردم و خودمو بیرون انداختم. داشتم تو راهرو می دویدم که با کسی برخورد کردم.
از شدت ترس حتی سرم رو بلند نکردم تا ببینم کیه. می ترسیدم دوباره با صحنه بدی مواجه بشم.
با احساس دستای قوی که دور کمرم حلقه شدن، گریه ام بند اومد.
صدای نگرانی تو گوشم پیچید:« حالت خوبه؟»
نفسام هنوز تند بودن اما دیگه اشک نمی ریختم. یه حس امنیت و آرامش به وجودم تزریق شد.
آب دهنم رو قورت دادم.
وقتی لرزش بدنم قطع شد. دستاش دور کمرم شل شد. کمی ازش فاصله گرفتم. وقتی سرم رو بلند کردم اولین چیزی که دیدم دو چشم آبی و آرام بود.
محو چشماش بودم که با شنیدن صدای پای درسا و ویدا و ظاهر شدنشون پشت سر آروین، مسیر نگاهمو تغییر داد.
romangram.com | @romangram_com