#ویلای_وحشت_پارت_31


- بعد از حمام یه چیزی می خورم.

از پله ها بالا رفتم. با دیدن راهرو خالی و تقریبا تاریک دوباره ترس تو دلم نشست. سعی کردم با کشیدن نفس های عمیق و منظم خودم رو آروم کنم. زیر لب مشغول صحبت کردن با خودم شدم.

- آروم باش دختر... آروم...هیچی نیست... همه چی مرتبه... هرچی اتفاق افتاد فقط یه کابوس بود... بهتره فراموشش کنی... همه چی رو فراموش کن...

دستامو روی سینم گذاشتم و به آرومی در اتاق رو باز کردم. اولین چیزی که چشمم بهش افتاد تیکه های شکسته آینه بود.

چشمامو بستم تا مانع تداعی اون تصاویر بشم. سعی کردم به خودم مسلط بشم. بدون اینکه به اطراف نگاهی بندازم سریع در سفیدی که گوشه اتاق بود رو باز کردم.

خودمو تو حمام دستشویی پرت کردم و در رو بستم. به پشت در تکیه دادم و نفس عمیقی کشیدم. این مرحله تموم شد.

به طرف وان بزرگ و سفیدی که رو به روی دستشویی فرنگی بود رفتم. بدون اینکه نگاهی به آینه ی کوچکی که بالای سینک دستشویی بود بندازم سریع وان رو آب کردم و پرده اطراف وان رو کشیدم.

می خواستم لباسامو عوض کنم که یادم افتاد حوله نیاوردم. سریع پرده رو کشیدم و از حمام بیرون رفتم.

با احتیاط از کنار تیکه های آینه رد شدم تا تو پام فرو نرن. در کمدم رو باز کردم وحوله سفیدم رو بیرون کشیدم.

دوباره در سفید رنگ رو باز کردم و خودمو داخل حمام انداختم. بخار حمام رو گرفته بود.

رو به روی آینه ایستادم اما به تصویرم تو آینه نگاه نکردم و مشغول دراوردن لباسام شدم. وقتی می خواستم حوله رو به دیوار آویزون کنم یک لحظه نگاهم به تو آینه افتاد.

ناخودآگاه چند قدم عقب رفتم. سایه ی یک نفر که به خاطر بخارهای حمام خوب دیده نمی شد تو آینه، پشت سرم بود. فقط موهای بلند و سیاهش که روی صورتش ریخته شده بود واضح بود.

با یک حرکت سریع به پشت برگشتم. اما کسی نبود. می ترسیدم دوباره به آینه نگاه کنم اما نتونستم تحمل کنم و دوباره به طرف آینه برگشتم.

نفس نفس می زدم. اما با دیدن تصویر خودم که چشمام از ترس گشاد شده بود و رنگ صورتم پریده بود آروم شدم.

آب دهنم رو با خیال راحت قورت دادم. همش خیالاته. باورش نکن مارسا... همش توهمه.

به طرف وان رفتم. تقریبا پر شده بود. کمی شامپوی بدن و صابون مایع مخصوص توش ریختم و شیر آب رو بستم.

یک پامو توش گذاشتم. از ولرمی آب ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست. تامل نکردم و سریع تو وان دراز کشیدم. سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشمامو بستم. حس فوق العاده ای بهم دست داد. انگار خستگی هام دود شدن رفتن تو هوا. به لبه وان لم دادم و پامو درازتر کردم.

چشمام کم کم گرم شده بود. داشتم از دقایقم لذت می بردم که احساس کردم آب سرد شد.

تصاویری به سرعت از جلو چشمام گذشتن. دختری که جیغ می کشید و کمک می خواست و چند نفر به زور سرش رو تو وان حمام فرو کرده بودن. راه نفسش بسته شده بود انگار راه نفس منم بسته شد.

دست و پاهاشو تکون می داد و تقلا می کرد از دست افرادی که گرفته بودنش نجات پیدا کنه. صدای جیغ هاش با فرو کردن سرش تو آب خفه شده بود.

آب تو گلوش رفته بود و راه نفسش رو بسته بود. داشت خفه می شد.

منم احساس خفگی می کردم. سریع چشمامو باز کردم. آب ها تا بینی ام پیشروی کرده بودن و راه نفسم رو بسته بودن.

سریع خودمو بالا کشیدم و سرم رو بلند کردم. شیر آب باز بود. به سختی بدنم رو تو آب ها حرکت دادم و شیر رو بستم. من کی اینو باز گذاشتم؟

بلند شدم و تو وان ایستادم. ناگهان از چیزی که مقابلم بود به شدت جا خوردم. جریان خون تو رگ هام متوقف شده بود.

romangram.com | @romangram_com