#ویلای_وحشت_پارت_15


- خب خر نفهمه دیگه چه نیازی به بیان کردن بود؟

- وای خدا منو از شر این دختره خلاص کن.

ویدا با سرعت بیشتری دوید و خودشو تو یک اتاق کوچیکی انداخت و در رو بست.

خواستم دستگیره رو بکشم پایین که در باز شد و ویدا با شیطنت گفت:« می خوای تا تو دستشویی هم دنبالم کنی؟» و در رو بست.

تازه فهمیدم جایی که ویدا خوشو توش پرت کرده بود دستشویی بود. با حرص به در بسته لگد زدم:« بیشعور.»

ناگهان صدای جیغ ویدا تو گوشم پیچید و در به شدت باز شد. ویدا درحالی که رنگش پریده بود و لباش به سفیدی می زد از تو دستشویی بیرون اومد. لباش لرزش خفیفی داشت با دستش به داخل دستشویی اشاره می کرد. با ترس گفتم:« ویدا چت شده حالت خوبه؟»

درسا که با شنیدن صدای جیغ خودش را هراسون به ما رسانده بود با دیدن حال ویدا دستش را روی دهانش کوبید و با صدایی که از نگرانی و ترس به شدت می لرزید گفت:« وی...ویدا چرا...اینطوری...شدی؟»

ویدا به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست. بدنش هنوز می لرزید:« اون...اون تو...»

منتظر ادامه حرفش نموندم و سریع وارد دستشویی شدم. چشمام نزدیک بود از حدقه بزنه بیرون. نفس هام بریده بریده شده بود. با نگاهی مات اطراف را برانداز کردم. درسا هم با دیدن چیزی که مقابلش بود از ترس جیغی کشید. کف دستشویی پر از خون بود. قطرات خون از سقف می چکیدن و روی زمین رو پر کرده بودن. می تونستم گرمی و تازگی خون رو حس کنم.

به سرعت از تو دستشویی بیرون اومدم. رنگ صورتم مثل گچ دیوار شده بود. درسا هم هراسون بیرون اومد.

کنار ویدا روی زمین نشستم. شانه هاشو نوازش کردم تا کمی آروم بشه.

درسا با ترس گفت:« شاید رنگ باشه.»

- گرم بود.

- نمی دونم.

- باید تمیزش کنیم.

- به پلیس نگیم؟

- چرت نگو... چیو به پلیس بگیم؟ بگیم ما تو دستشوییم رو خون پیدا کردیم؟ به اولین کسایی که مظنون میشن خودمونیم.

- من عمرا تو اون دستشویی برگردم.

- پس باید تو این مدت پست درختای توی باغ کارمونو بکنیم.

- چرا چرت و پرت میگی؟

با خشم داد زدم:« این شمایین که چرت و پرت میگین...به جای اینکه اینجا واستین و به خودتون بلرزین بهم کمک کنین تا این کثافت هارو تمیز کنیم.»

ویدا از جاش بلند شد و گفت:« من...من..کمکت میکنم.»

درسا هم گفت:« منم...آب میارم.»

درسا به طرف جایی که به نظر آشپزخانه می اومد دوید. منم نگاه دیگه ای به تو دستشویی انداختم. اینجا چه خبره؟ این خون از کجا اومده؟ به سقف نگاه کردم...ناگهان چیزی در ذهنم جرقه زد...این دستشویی دقیقا زیر همون اتاقی که می خواستم درش رو باز کنم قرار داشت. به سرعت از پله ها بالا رفتم و رو به روی همون اتاق ایستادم. سوز سردی از زیر در می اومد. نفس عمیقی کشیدم تا ترسم کمتر بشه. نمی دونم چرا در مقابل این اتاق که قرار می گرفتم احساس ناامنی می کردم. دستم روی دستگیره گذاشتم. انگار هزاران سوزن توش فرو رفت. به سرعت عقب کشیدم و نگاه متعجب و ترسیده ام را به دستگیره دوختم. چرا اینقدر داغ بود؟ چند قدم عقب رفتم. اینبار به جای سوز سرد نوری روشن و گرمایی غیرقابل وصف از زیر در احساس می کردم. انگار تو اتاق آتیش سوزی شده باشه.

romangram.com | @romangram_com