#ویلای_وحشت_پارت_12
درسا با تعجب کاغذ را باز کرد و گفت:« این چرا اینطوریه؟»
ویدا کاغذ را گرفت و نگاهی بهش انداخت:« مطمئنی این همون کاغذه چرا زرد شده؟»
درسا با حیرت گفت:« نمی دونم اما یادمه کاغذه سفید بود.»
با کلافگی کیفم را روی شانه ام جا به جا کردم:«خب شاید شما اشتباه کردین. درسا آدرسو بخون.»
ویدا که به نظر قانع نشده بود گفت:« من مطمئنم کاغذ سفید بوده اما عجیبه چون آدرس رو روش نوشته.»
با بی حوصلگی کاغذ رو از دست درسا چنگ زدم و گفتم:« یه تاکسی بگیرین.»
درسا شانه هایش را بالا انداخت و گفت:« حتما یه جا گذاشتمش زرد شده چه می دونم.»
سپس به طرف یکی از ماشین هایی که کنار خیابون نگه داشته بودن رفت.
یک ساعت بعد به مکان مورد نظرمون رسیدیم. ویدا با همین طور که محو ویلا بود از ماشین پیاده شد. سوتی زد و گفت:« اوه مای گاد. اینجا کجاست قصره یا ویلا؟»
درسا هم با تعجب به ساختمان مقابلش زل زده بود. منم کم از اونا نمیاوردم. یک ویلای خیلی بزرگ با دیوار های سفید بلند مقابلمون بود.
- درسا نگفته بودی دوست بابات اینقدر پولداره.
- خودمم شک کردم آخه اینجا اصلا شبیه ویلایی که ما شش سال پیش اومده بودیم نیست. خیلی متفاوته...انگار...انگار دارم برای اولین بار می بینمش.
ویدا با تمسخر گفت:« خیلی ببخشین ها اون مال شیش سال پیش بود توقع داری همونطور بمونه؟»
- نمی دونم اما اینجا خیلی برام ناآشناست.
با کلافگی گفتم:« خیلی خب بابا بیا در رو باز کن خسته شدم.»
درسا نگاه دیگه ای به اطراف انداخت:« چرا آسمون اینجا ابریه جای ایستگاه قطار که آفتابش خیلی داغ بود.»
- درسا خفه شو و بیا این در رو باز کن.
به در خیلی بزرگی که رو به روم بود اشاره کردم. درسا هم که انگار فهیده بود قوه تخیلش زیادی پیشرفت کرده سریع کلیداش رو از داخل کیفش برداشت و در را باز کرد. همینطور که وارد باغ بزرگی می شدم به درسا که در حال بررسی کلیدا بود خیره شدم:« میشه بگی داری چیکار می کنی؟»
- شک کردم یه وقتی کلیدا به در نخوره. بعید هم نبود اما خورد.
ویدا بازوی درسا رو که با گیجی به کلیداش نگاه می کرد گرفت و به داخل باغ کشاند.
- خدا شفاتون بده. باد شمال به سر و کله هردوتون خورده خل شدین.
هرسه کنار هم ایستادیم و مشغول قدم زدن در باغ شدیم. ویدا با حیرت گفت:« عین این خونه های جن زده می مونه چه شکلی شبا اینجا بخوابیم؟ تازه شنیدم تو این طور خونه ها ارواح سرگردون...»
- خفه شو ویدا.
- خب راست می کم دیگه باید اون کتابه رو بهت نشون بدم که توش نوشته...
romangram.com | @romangram_com