#ویلای_نفرین_شده_پارت_93


اميد با تعجب گفت=واقعا ؟

باران سرش رو به معني اره تكون داد اميد زير لب گفت يعني چي دوست پسر قبليش غلط كرده به نيلوي من چپ نگاه ميكنه حسابشو ميرسم

شايان و پرهام كه حرف هاي اميد را شنيده بودند با لبخند به يكديگر چشمك زدند

محمد رضا از بلند شدو گفت= بهتره ما ديگه بريم تا شمام استراحت كنيد

با اين حرف همگي بلند شدند نازي و بهار پسر هارو بدرقه كردند و باران به سمت اتاق خواب حركت كرد

نيلوفر كنار تخت نشسته بودو و به قيافه ي درسا كه در خواب شبيه كودكان سه چهار ساله بود نگاه ميكرد و ارام موهايش را نوازش ميكرد باران ارام دست هايش را روي شانه ي نيلوفر گذاشت و فشار خفيفي به شانه اش داد

نيلوفر ارام گفت=درسا تو خيلي شيطون و شوخ بودي به قول بهار تو نمكدونموني تو نباشي هممون افسرده ايم چت شده اخه ؟

قطره اشكي از چشمش پايين افتاد و ادامه داد=من اين درسا و نميخوام من دلم واسه درساي شيطون خودم تنگ شده همون درسا كه تا صبح يه بند حرف ميزد

قطره اشك بعدي چكيد=درسا پاشو پاشو خواهري پاشو شلوغ كنيم

گريه اش شدت گرفت و صداي هق هقش دو كل اتاق پيچيد در باز شدو بهارو نازي داخل شدند باران سر نيلوفر را در اغوش گرفت و گفت=

-همچي درست ميشه از اينجا كه رفتيم دوباره ميشيم همون اكيپ شادو شيطون

نازي و بهار هم كه دلشان گرفته بود امدند و جلوي نيلوفروباران نشستند

بهار= ديوونه چرا گريه ميكني الان منم گريم ميگيره ها

نازي=فكر نميكردم انقدر بهش وابسته باشم

بهار=اره منم فكر نميكردم انقد برام عزيز باشه


romangram.com | @romangram_com