#ویلای_نفرین_شده_پارت_77


بهار خودشو به نشنيدن زد و روبه حسين گفت=بله چيزي گفتين اقاحسين ؟

حسين با كلافگي گفت=نه...نه چيزي نگفتم

بهار گفت=نازي چيشد ؟ حالش خوبه ؟

نيلوفر=اره هنوز به هوش نيومده اما اينطور كه به نظر مياد حالش خوبه

بعد انگار چيزي يادش افتاده باشد گفت=پايه تو چيشد خوبه ؟

بهار زير چشمي به حسين نگاه كردو گفت=اره اقا حسين زحمت كشيدپانسمانش كردن

حسين با لبخند گفت=نه اين حرفا چيه شما اختيار داريد بعدشم زحمت نيستيد رحمتيد

بعد انگا تازه متوجه سوتي خودش شده باشه گفت=نه يعني.....

شايانو پرهامم كه ديدن اگه بيشتر ادامه بده بدتر گند ميزنه همزمان گفتن=بهتره ما بريم

ديگه حسين سرشو به معني اره تكون داد و زود تر از بقيه از خونه خارج شد و پشت سرش شايان رو كرد به سمت نيلوفر و گفت-=شماهم اگه دوباره مشكلي پيش اومد حتما بهمون بگيد زمانشم اصلا مهم نيست شماهم مثل خواهراي ما هستيد خداحافظ و شب بخير

نيلوفر= خدافظ

پرهام برگشت و گفت= راستي شما شماره ي ماهارو داريد تا اگه مشكلي پيش اومد تماس بگيريد ؟

نيلوفر =اره اقا اميد همون روز اول شمارشون رو دادن بهم

شايان و پرهام هميديگرو نگاه كردن و شايان گفت=ميزاشتن از راه برسين بعد شمارشونو بدن

نيلوفر در طرفداري از اميد گفت=-خب شمام خودتون شمارتونو به درسا داديد


romangram.com | @romangram_com