#ویلای_نفرین_شده_پارت_76
محمد رضا=نه نه نه اصلا اصلا من ميرم پايين كارم داشتين زنگ بزيند نه اصلا چرا زنگ بياين بهم بگين يعني..
اميد كه ديد محمد رضا دارد سوتي ميدهد گفت=-داداش بيا برو پايين تا بيشتر گند نزدي بيا داداش
محمد رضا هم فرصت را غنيمت شمرد و با يه ببخشيد سريع از خانه خارج شد و در را پشت سرش بست و با كلافگي دستش را لابه لاي موهايش برد و موهايش را كشيد و به سمت واحد خودشان رفت
وقتي در بسته شد حسين تازه به خودش امد و به سمت بهار رفت و گفت=بزار كمكت كنم داره از پات خون مياد
و به بهار اجازه حرف زدن نداد و اورا روي دستانش بلند كرد و به سمت حمام رفت اورا روي زمين گذاشت جعبه كمك هاي اوليه رو برداشت و كف پاي بهار را نگاه كرد كه يك تكه شيشه داخل كف پايش شده بود حسين به چشمان بهار نگاه كرد و با مهرباني گفت=
يكم درد داره فقط جيغ نزن باشه ؟
بهار هم مانند يك بچه حرف گوش كن سرش را به معني باشه تكون داد
بعد از پانسمان پاي بهار او را روي دستانش بلند كرد و به سمت اتاقي رفت و نيلوفر را روي تخت گذاشت كنارش روي تخت نشست بهار به ارامي گفت=خيلي ممنون خيلي زحمت كشيدي اميدوارم بتونم جبران كنم
حسين سرش را پايين انداخت و گفت=ميتونيد راستش ...راستش ميخواستم يچيزي بهتون بگم ... خب خيلي مهمه
بهار با نگراني گفت=چيزي شده ؟ واسه كسي اتفاقي افتاده ؟
حسين= نه نه موضوع اون نيست راستش راجب منو شماست
بهار=خب بفرماييد
حسين=من....
تا خواست حرفش رو ادامه بده در باز شدونيلوفرواميد داخل اومدند پشت سرشون هم شايان و پرهام داخل شدند
حسين با حرص زير لب گفت=اه بر خر مگساي معركه لعنت الا چه وقت اومدن بود اخه!
romangram.com | @romangram_com