#ویلای_نفرین_شده_پارت_74

نازي با كلافگي گفت=بهار بسه جون من تو هميشه نگراني

نيلوفر روبه بهار گفت=اره اجي چيزي نشده نگران نباش

بهار چيزي نگفت و سرشو پايين انداخت

و همهگي باهم به سمت كلاسشون رفتن

درسا به ارومي چشماشو باز كرد و نگاهش به صورت رنگ پريده باران افتاد سريع بلند شد دستشو روي صورت باران گذاشت به اشپز خونه رفت يه كمي اب برداشت و بادستش به صورت باران زد كه پلكاش لرزيد و بي جون چشماشو باز كرد و زير لب اخ ضعيفي گفت

درسا نفسي از سر اسودگي كشيد و گفت=اجي قربونت بره همينجا بمون برم لباساتو بيارم بريم دكتر

باران چشماشو به معني باشه بازو بسته كرد و درسا بادو به سمت اتاق رفت و لباساش رو پوشيد بعد براي باران يه مانتو شال برداشت و بعد از اماده كردن باران سويچ ماشين نازي كه تو ويلا بود رو برداشت باران و روي صندلي عقب خوابوند و به طرف بيمارستان رفت

دكتر بعد از معايينه باران و تجويز دارو بعد از زدن سرم بارانو مرخص كرد درسا رو به باران گفت=از دانشگاه كه افتاديم بيا بريم يه ساندويچ مهمون من

باران=برووو چقد خسيس حداقل پيتزايي چيزي رودل نكني يه وقت

درسا با لبخند گفت= اها ميبينم كه حالت خوبه وقتي اينجوري زبونت كار افتاده ولي خب چه كنيم مخلص رفيقمم جهنم ضرر بيا بريم پيتزا بدم بهت

اونروز با شوخي و خنده گذشت وقتي شب بارانو درسا كنار هم تو اتاق دراز كشيده بودن و سعي ميكردن بخوابن باران گفت=درسا فردا كلاس داريم بيا بريم

درسا گفت=اما حالت كه خوب نشده هنوز

باران=نه من خوبم بخاطر خانواده هامون بيا بريم

درسا=باوشه بريم الانم بخواب كه فردا زود بيدار شيم ساعت نه كلاس داريم تا يازده

نازي با كليد درو باز كرد و رفت داخل خونه وپشت سرش بهارونيلوفرم داخل شدند و خودشون رو روي مبل انداختن نازي كه داشت از خستگي پس ميوفتاد به سمت پله ها رفت تا تو اتاق خواب بخوابه اخه بعد از دانشگاه باپسرا براي گردش رفته بودن بيرون روي اخرين پله كه رسيد روبه روش لعوناردو رو ديد از ترس يه قدم به عقب برداشت اما چون پله بود جيغ خفه اي كشيد و از پله ها قل خوردو پايين رفت بهار و نيلوفر كه داشتن درمورد امروز حرف ميزدن با شنيدن جيغ نازي ليوان اب از دس بهار رفتادو شكست هردو باترس به جسم نازي كه داشت از پله ها پايين ميومد نگاه ميكردن هردو هول كرده بلند شدند تا به سمت نازي برن كه تو همون لحظه بهار سوزشي بدي رو تو كف پاش احساس كرد و از درد جيغ بلندي كشيد نيلوفر كه نزديك نازي بود با شنيدن جيغ بها برگشت سمت بهاروگفت=واااااي چت شد

بهار از درد صورتشو جمع كردوگفت=برو ببين نازي چش شده

romangram.com | @romangram_com