#ویلای_نفرین_شده_پارت_73


درسا ياد اون دختر افتاد و گفت=اون...اون دختره ؟

لعوناردو عقب عقب رفتو گفت=اره ورونيكا عشقم

و بعد ناپديد شد در زير زمين با جير جير باز شد درسا سريع بلند شدو باران رو كول كرد و باهزار زحمت از اونجا خارج شد و به ويلا رفت بارانو روي كاناپه گذاشت و جعبه كمك هاي اوليه رو برداشت سر بارانو پانسمان كرد و سرشو كنار باران رو كاناپه گذاشت و خوابيد اما خوابي پراز كابوس

بهارو نازي از خواب بيدار شدن و ديدن كه نيلوفر روي تخت نيست از ترس اينكه اتفاقي واسش افتاده باشه بادو به بيرون رفتن كه ديدن نيلوفر داره صبحونه رو اماده ميكنه با تعجب بهم نگاه كردن بهار روبه نيلو پرسيد=اجي خوبي؟

نيلوفر همونطور كه داشت پنيروتوظرف ميذاشت گفت=

-اره خوبم مگه قراره بد باشم؟

نازي با تعجب گفت=يعني بعد از اتفاق ديشب الان سرحالي؟

نيلوفر بي توجه گفت=مگه ديشب چيشده ؟

بهار=ها......هيچي هيچي چيزي نشده نازي بيا صبحونه

بعد از صبحانه خوردن دخترها رفتن تا اماده بشن واسه دانشگاه نيلوفريه مانتويه قهوه اي تا روي زانو كه اندامشو خيلي قشنگ نشون ميداد و روي كمرش يه كمربند پهن قهوه اي سوخته با شال و مقنه ي كرمي پوشيدو كوله پشتي قهوه ايشو برداشت

نازي يه مانتو ابي نفتي كه يه وجب بالاتر از زانوش بود و روي سينه هاش با نگين طرح هاي قشنگي بود با شلوارومقنه ي سفيد و كيف بزرگ مشكي

بهارم يه مانتو سبز رنگ تازير باسنش و شالو مقنه مشكي و كوله پشتي مشكي

هرسه تاشون تروتميز و خوشگل رفتن تا به دانشگاهشون برسن هيچكدوم به اتفاقايي كه براشون افتاده بود فكر نميكرد وقتي از خونه بيرون رفتن شايانو پرهامو ديدن كه پشت فرمون نشستن و منتظر دختران بقيه پسرا هم با تاكسي رفتن دخترا سوار ماشين شدنو به سمت دانشگاه رفتن تو راه هيچ حرفي بينشون ردوبدل نشد تا اينكه به داشگاه رسيدند وقتي از ماشين پياده شدند اميدو حسينو محمدرضاروديدن كه به ديوار تكيه دادنو دارن باهم حرف ميزنن وقتي دخترا رو ديدن چشماشون برق زد و لبخندي از سر رضايت زدن پرهامو شايان پيش پسرا رفتن كه شايان گفت=درسا و باران خانوم نيومدن ؟

اميد سرشو به معني نه تكون داد و محمد رضا گفت=نوچ كل دانشگاهو گشتيم كسي نديدتشون

بهار با ترس گفت=واي من دلم شور ميزنه نكنه اتفاقي واسشون افتاده باشه


romangram.com | @romangram_com