#ویلای_نفرین_شده_پارت_62

ودستش راجلو برد بچه ها دستشان را روی دست درسا گذاشتن و باهم گفتن فایو استار

این فایو استار یا همون پنج ستاره بخاطراکیپ پنج نفرشونه

فردای همون روز همه رفتن دانشگاه به جز نازی و درسا نازی که تازه یه روز بود مرخص شده نمیتونست بره درساهم بخاطرش موند تا تنها نباشه

نازی روبه درسا گفت:من برم حموم

درسا:بذار منم بیام کمکت کنم

نازی:نه نه لازم نیست خودم میرم قعط نخاع نشدم که میرم مرسی

درسا خندید و گفت:خدانکنه اجی پس برو هواست به خودت باشه

نازی به طبقه بالا رفت تا به حمام برود درسا داشت لاک ناخن هایش را پاک میکرد که احساس کرد کسی پشتش است گفت:نازی جون اومدی عافیت باشه

ولی کسی جوابش رو نداد فهمید که نازی نیست ولی خودرا به راه دیگه زد دستی روی شانه اش نشست دست یه مرد بود که درسا گفت:نازی چرا جواب نمیدید؟قهری؟

یکی یعنی یه مردی کنار گوشش گفت:خودت بهتر از هرکسی میدونی من نازی نیستم

درسا ترسید و گفت:پ...پس کی هستی؟

صدا:دوست داری بدونی؟

درسا جوابی نداد اما ان صدا گفت:خیلی دوست داشتی منو ببینی

درسا با تعجب گفت:من؟من میخواستم تورو ببینم؟

صدا:اره دیگه مگه نمیگفتی دوست دارم یه بار دیگه لِعوناردوببینم

درسا تعجب کردو ناخود اگاه به سمت پشت برگشت که باچیزی که دید ترسید یه پسر زیبا اما ترسناک با موهای ژلیده و بهم ریخته درسا حال مساعدی نداشت روبه لعونارد گفت:لعونارد خودتی؟

romangram.com | @romangram_com