#ویلای_نفرین_شده_پارت_61


دکتر لبخند زدو گفت:خداروشکر حالش خوبه بعد از نیم ساعت بهوش میاد فردا مرخصه

همه خوشحال شدن و بعد نیم ساعت نازی بهوش اومد ولی حالش کامل خوب نبود باران به عنوان همیارشبو پیش نازی موند و بقیه هم به اجبار به ویلا رفتن پسرا هم اومدن به ویلا وقتی رسیدن همه شون دور هم بودن به جز باران ونازی پسرا یه ساعت اونجا بودن که درسا رو به پسرا گفت:اقایون خسته شدین برین خونتون دیر وقته فردا دانشگاه دارین

شایان لبخند زدو گفت:باشه میریم ولی اینبار این رو بدونین خیلی یه دنده و لجبازین

بهار خندیدوگفت:دیر فهمیدین اقا

و همه شان زدن زیر خنده و کمی صحبت کردن و پسرا رفتن.

بعد از رفتن پسرا درسا به نیلوفر وبهار گفت فردا که نازی مرخص شد همه دور هم جمع شیم میخوام

باهاتون صحبت کنم

بهار:خب الان بگو دیگه

نیلوفر:راست میگه تو به ما بگوماهم به اونا میگیم

درسا:نه همه باشن یه دفعه میگم انشالله نازی فردا مرخص شد میگم

درسا و نیلوفروبهار باهم رفتن طبقه بالا تو اتاق خوابیدن

صبح ساعت هشت باهم به طرف بیمارستان رفتن و نازی مرخص شد باهم برگشتن خونه درسا رو به دختراگفت:میخوام باهاتون صحبت کنم میشه گوش بدید؟

همه شان لبخند زدن درساهم با لبخند مهربانی گفت:ببنید اگه از ویلا میترسید مشکل خودتونه چون من نمیترسم واز لئوناردوهم نمیترسم شما از ویلامیترسید اما غیر از ویلاهم نمیتونید جایی برید یعنی منظورم هتله که برای چندشب و چندسال خیلی هزینه میگیرن مسافرخونه هم به پنج تا دختر تنها و مجرد اتاق نمیدن خونه هم نمیتونین اجاره کنید تصميم با خودتونه تو ویلا میمونید یا میرید؟

همه شان به فکر فرو رفتن نیلوفر زد به پهلوی درسا و با خنده گفت:اگه بتونیم بریم هم نمیریم ما همه مون باهاتیم اجی

همه شان لبخند زدن درسا گفت:خیلی وقته فایو استار نمیریما


romangram.com | @romangram_com