#ویلای_نفرین_شده_پارت_47
باهم خندیدن و همه شون در یه اتاق خواب بزرگ به خواب رفتن درسا یواشکی زیر پای نیلوفر رو قلقلک داد که نیلو گفت:بگیرید کپه مرگتونو بزارید دیگه
درسا:تا خرمای تورو نخورم نمیمیرم
ایندفعه باران زیر پای نیلوفرو قلقلک داد که فریاد نیلوفر در اومد:بگیرید بخوابید دیگه اه مثلا فردا دانشگاه داریم
باران و درسا خندیدن و خوابیدن همه شون خوابیده بودن که دوباره یکی پای نیلوفرو قلقلک داد نیلوفر که فکر کرد باران یا درسان بلند شدو گفت:جان مادرتون بخوابید ولی وقتی چشمش را باز کرد دید
باران و درسا راحت خوابیده اند وکار ان ها نبوده نیلوفر ترسید ولی سریع به زیر پتو خزید و با کلی بد بختی خوابید
همه شان تک تک از خواب بیدار شدن درسا و باران باهم به حمام رفتند در حمام هردویشان میخواندند:
باران:من حمومو دوست دارم
درسا:من هم عاشقشم
باران:امروز دانشگاه داریم
درسا:به به چه حالی داریم
همین طور داشتند میخواندند که بهار با لگد زد به در حمام و گفت:خفه شید دیگه با اون صدای مسخره تون
درسا و باران ریز ریز خندیدن و بعددرسا از حمام بیرون رفت و باران هم داشت با لباسشو برميداشت تا بپوشه كه احساس گرمي كنار گوشش كرد با ترس به عقب برگشت و با چيزي كه ديد جيغ بلندي كشيد به طرف در رفت و خواست درو باز كنه ولي به كمرش چنگ انداخت با ترس فرياد كشيد =كمممممكككككككككك
درسا و بهار در حال صحبت در مورد دانشگاه بودند كه صداي جيغي از حمام شنيدن و با سرعت به سمت حمام رفتن درسا خواست در حمام را باز كند كه باران با فرياد كمك خواست بلاخره با كمك همديگر در حمام را باز كردند و باران سريع خودش را در اغوش درسا انداخت و زد زير گريه نيلو اروم از باران پرسيد=
ابجي جون چيشده ؟
romangram.com | @romangram_com