#ویلای_نفرین_شده_پارت_22

نیلوفر با عصبانیت گفت: اصلا به من چه برید به خودش بگید من چیکار کنم که قبول نمیکنه ویلای باباش جن داره

نازی:مگه خودش نمیگه چندبار قبلا دیده؟

نیلوفر:چاخان بسته باور نکن

بهار:نخیر خیلی هم جدی گفت یادتونه قبلنا میگفت برادرم جن احضار کرده و با خودش به ویلا اورده

نیلوفر کلافه گفت:بچه ها بسته بیاید بریم

وخودش به بیرون از کلاس رفت پسرا اینباربه بهار و نازی ذول زدن که پرهام گفت:خانوم چرا دوستتون خانوم راد دوست نداره از جن چیزی بگه؟

گوشی نازی زنگ خورد جواب داد

-بله؟

صدای باران بود که گفت:سریع بیاید دیگه پس کجایید؟دوساعته منتظره شما دوتاییم

نازی:باشه اومدیم بصبرید

گوشی رو قطع کردو با بهار بیرون رفتن که دیدن دخترا منتظرشونن

باران رو به درسا گفت:عزیزم اجی تو که دختر شیطونی بودی چرا زود حرص میخوری؟

درسا یکان بغضش ترکید و به گریه افتاد و گفت:دلیل نداره چون حرصم میدید

نیلوفر:الهی من فدات شم اجی خب عزیزم به اونا هم حق بده

درسا اشکش را پاک کرد و بعد از چند مین بهارو نازی هم اومدن پیششون باهم سوار ماشین شدن و نازی به طرف ویلا راننده گی کرد

وقتی به ویلا رسیدن ماشین رو پارک کردن و به داخل ویلا رفتن درسا با عصبانیت گفت:خیلی کار بدی کردین که به کسی که نمیشنا سید اطلاعات دادید

romangram.com | @romangram_com