#ویلای_نفرین_شده_پارت_21
بهار چشمش رو حسین و حسین هم چشمش رو بهار بود اخر سر حسین یه چشمک به بهار زد که دل بهار خالی شد و تو قلبش کیلو کیلو قند اب کردن
پرهام داشت باران را زیر چشمی دید میزد و شایان هم درسارو ولی باران درسا خیلی مغرور تر از این حرفا بودن که به یه پسر رو بدن و اصلا نگاهشان نمیکردن وقتی محمدرضا به نازی نگاه کرد دل نازی هم مانند دل بهار خالی شد و به وجد امد اما حیف که نیلوفر کم کم داشت امیدو فراموش میکرد
که یه پسر دیگه به اسم امید پیدا شده و غم او بیشتر شده امیدم زیرچشمی به نیلوفر نگاه میکرد اما نیلوفر به فکر غم هایش بود
کلاس تمام شده بود دخترا درحال جمع کردن وسایل هایشان را جمع میکردن که پسران شجاع به انها پیوستن نگاه دخترا با اخم به روی پسرا بود که شایان با غرور گفت:ببخشید خانوم راد یه سوالی داشتم
درسا:بفرمایید؟
شایان:میخواستم بدونم واقعا ویلای شما جن داره؟
بهار زودتر از درسا جواب داد:بله داره
درسا اخمش غلیظ شدو گفت:نه بهار جان شوخی میکن اقای افشار
بهار با عصبانیت گفت:چی چیو شوخی میکنم؟من هنوزم میترسم بريم ویلا عین دیشب ببینم بهم ریختس
درسا با عصبانیت بلند داد زد:خب اگه میترسی نیا ویلا مگه من جلوتو گرفتم
و سریع از کلاس بیرون رفت باران هم رو به دخترا گفت:دیگه شورشو دراوردید
و او هم به دنبال درسا رفت نیلوفر هم خیلی عادی و بدون اینکه عصبانی شود گفت:بچه ها بیان سریع بریم الان درسا عصبانیه نمیذاره سوار ماشین بشیم
بهار با خشونت رو به نیلوفر گفت:درسا چرا اینطوری کرد؟
پسرا هم داشتن به حرفشون گوش میدادن
نازی هم گفت:بهار خانوم به این دلیله که ویلا واسه بابابزرگشه خب بهش بر میخوره
romangram.com | @romangram_com