#ویلای_نفرین_شده_پارت_19


اینبارنیلوفر دوباره جلو اومدو با احترام به پسره گفت:اقای محترم هرچقدر خسارت ماشین میشه بگید من بدم خب تغصییر منه

و میخواست از کیفش دست چکش را دربیاورد که پسره گفت:لازم نکرده ولی سعی کنید تا یاد نگرفتید ماشین برونید پشت فرمون نشینید

و رفتند سوار ماشین خودشان شدن ورفتند نازی هم با حرص به سمت ماشین رفت و بچه ها هم سوار شدن و با سرعت به سمت دانشگاه روند وقتی رسیدن پیاده شدن و وارد دانشگاه شدن با هزار بدبختی کلاسشون رو پیدا کردن و در اخر کلاس نشستند .نشسته بودن که با پنج جفت چشم که متعجب به ان ها نگاه میکردن پنج تا پسر که امروز باهاشون سر ماشین دعوا کردن همون پسرای شیطون ومغرور دخترا با اخم سرشونو برگردوندن و و به روبه رویشان نگاه کردن نیلوفر رو به نازی گفت:نازی جون اجی؟

اما نازی جواب نمیداد چون با نیلوفر قهر بود

نیلوفر:اجی ببخش دیگه

درسا:لوس نشو بشین سرجات

نیلوفر:عه بزارم اجیم باهام قهر بمونه؟

نازی با لبخند گفت:دیگه بهت ماشین نمیدما

نیلوفر:تو فقط دوست شو ماشین به درک

نازی:باشه دوست شدم

یکدیگر را بغل کردن و بعد استاد امد نوبت به معرفی رسید که همه ساکت بودن وقتس نوبت پسرا شد دخترا گوش هاشونو تیز کردن

-شایان افشار هستم

-امید معتمدی هستم

- پرهام رازقی هستم

-حسین لطفی


romangram.com | @romangram_com