#ویلای_نفرین_شده_پارت_17


درسا:من هم عاشقشم

باران:امروز دانشگاه داریم

درسا:به به چه حالی داریم

همین طور داشتند میخواندند که بهار با لگد زد به در حمام و گفت:خفه شید دیگه با اون صدای مسخره تون

درسا و باران ریز ریز خندیدن و بعددرسا از حمام بیرون رفت و باران هم داشت با لباسشو برميداشت تا بپوشه كه احساس گرمي كنار گوشش كرد با ترس به عقب برگشت و با چيزي كه ديد جيغ بلندي كشيد به طرف در رفت و خواست درو باز كنه ولي به كمرش چنگ انداخت با ترس فرياد كشيد =كمممممكككككككككك

درسا و بهار در حال صحبت در مورد دانشگاه بودند كه صداي جيغي از حمام شنيدن و با سرعت به سمت حمام رفتن درسا خواست در حمام را باز كند كه باران با فرياد كمك خواست بلاخره با كمك همديگر در حمام را باز كردند و باران سريع خودش را در اغوش درسا انداخت و زد زير گريه نيلو اروم از باران پرسيد=

ابجي جون چيشده ؟

باران با ترس گفت=

-تو .... تو حم....حموم بودم كه احساس كردم كسي پشتمه ....وووقق..وقتي بر..برگشتم ...يه ..يه ...صورت وحشتناك ديدمكه كمرمو چنگ انداخت

درسا سريع كمر باران رو نگاه كرد يه رد ناخونهاي بلندي از روي گردنش تا پايين كمرش كشيده شده بود درسا ترسيده بود خوب ميدونست كار كي ميتونه باشه ولي واسه اينكه بچه هارو نترسونه سعي كرد باحرف هايي كه خودش رو هم قانع نميكرد اونارو قانع كنه

درسا= چيزي نيست بابا توهمم ميزني ابجي حتما به چوب لباسي گير كرده يا قبلا كسي باهات خواسته شوخي كنه الان يادت نمياد

نازي با مسخرگي گفن= واه واه چه حرف هاي قانع كننده اي

درسا به همشون يه چشم غره رفت بعد چند دقيقه بلاخره اوناروقانع كرد كه دانشگاه دير ميشه و بايد

برنو بعد از پانسمان زخم باران حركت كردند

همه شان به سمت ماشین نازی رفتن نیلوفر گفت:نازی جون اجی نازی


romangram.com | @romangram_com