#ویلای_نفرین_شده_پارت_15
همه میخنیدن و حرف میزدن بچه ها از ماشین پیاده شدن و وارد ویلا شدن وقتی در ویلا را باز کردن خنده ای که تا چند لحظه پیش روی لبای اونا نشسته بود جاشوبا شوریده حالی عوض کرد همه دخترا داشتن به ویلای بهم ریخته نگاه میکردن مبل ها برکس شده بودن پرده ها کنده شده بودن و کل ویلا بهم ریخته بود داخل رفتن درسا با وحشت گفت:یعنی چیشده؟
بهار:چرا خونه اینجوری شده؟
نازی:بچه ها من یکی دیگه واقعا دارم میترسم
باران با عصبانیت گفت:تواین ویلای لعنتی یکی هست
نیلوفر:باران راست میگه تو ایم ویلا یکی هست اگه نیست پس چرا اینجوری شده
درسا:حتما دزد اومده
نیلوفر:اخه کی میاد تو این ویلای قدیمی دزدی کنه هرکی میدونه چیز درست و حسابی پیدا نمیشه
درسا:نمیدونم چی شده ولی بیاید ویلارو تمیز کنیم اینطوری نمیشه اینجا موند
باران:درسا راست میگه اینطوری نمیشه بیاید کمک کنیم
نیلوفر و بهار با حرف اون دوتا موافقت کردن اما بهارو نازی شاکی گفتن:یعنی چی من میگم یه اتفاقی افتاده چرا اینجوری میکنید؟
بهار:نباید بیخیال شیم خیلی خطرناکه
نیلوفر با بامزگی یه چشمک به بهارو نازی زدو گفت:بیخیال دیگه مثلا فردا قراره بریم دانشگاه
بارن هم یه خنده بامزه کرد و گفت:نیلو راست میگه فردا میریم دانشگاه
درسا:با این روحیه؟نمیشه که!بیاید یه عالمه کار داریم بیاید
بهارو نازی با حرص به ان ها پیوستن و ساعتای هشت شب کار اونا تموم شد درسا تلفن رو برداشت و به یه رستوران زنگ زدو غذا سفارش داد
romangram.com | @romangram_com