#ویلای_نفرین_شده_پارت_14
گذاشتن و به زیر پتو خزیدن تا بخوابن اما چه خوابی!فقط ترس!
هر سه شان خواب بودن که بهار احساس تشنگی کرد و از خواب بیدار شد و از پله ها پایین رفت خمیازه کشان به سمت اشپزخانه پایین رفت اما وسط راه ایستاد چون تلوزیون روشن بود و شبکه ها عوض میشد متعجب به سمت تلوزیون رفت ان را خاموش کرد و خودش سریع به سمت اتاقشان رفت و با هزار بدبختی و فکر و خیال خودشو خوابوند.
دخترا در حال صبحونه خوردن بودن وقتی صبحونه شونو خوردن از ویلا بیرون رفتن و سوار النترور(Elenteror)نازی شدن و به سمت مرکز خرید حرکت کردن تو ماشین میگفتن و میخندیدن و تخمه میخوردن بعد از چند دقیقه به مرکز خرید رسیدن درحال خرید کردن بودن که 5 تا پسر خوشتیپ و خوشگل داشتن با یکدیگرمیخندیدن دخترا محو پسر ها شده بودن ولی سریع خودشان را جمع و جور کردن نگاهشان را از ان ها گرفتن و با اخم به ادامه خریدشان پرداختن وقتی که خرید کردن بیرون رفتن که همان پسرا رو درحال برنداز کردن خودشون دیدن پسرا به یک پورشه سفید تکیه داده بودن یکی از پسرا که یه پیرهن سرمه ای پوشیده بود با غرور ذول زده بود به بهار و گفت:ماشین مال شماست؟
و بادست به ماشین نازی اشاره کرد بهار هم با اخم گفت :نخیر مال دوستمه
پسره:پس لطفا به دوستتون بگید بیاد ماشین شونو برداره تا ماشین مونو بیرون بیارم
نازی با اخم شدیدي گفت:خیله خب الان برمیدارم
و رفت سوار ماشین عزیزش شد و دخترا هم به دنبال او سوار شدنو رفتند بعد از رفتن دخترا پسرا باهم صحبت میکردن
-عجب دخترایی بودن اصلا رو نمیدادن اونم به ما
-خیلی باحال بودن به خصوص اون اخم کردن شون
پسری که سرمه ای پوشیده بود گفت:خب شورشو درنیارید هر چقدرم خوشگل بودن و باحال الان دیگه رفتن بیاید سوار شید بریم دیر شده
دخترا که از رفتار پسرا کفری شده بودن میگفتن:
نازی:دیديد با چه اخم و غروری داشت حرف میزد انگار پسره رییس جمهور افغانستانه پسره یه....
بهار:حالا جوش نزن از حق نگذریم خوشگل بودن یکیشونم خیلی داشت نگام میکرد چشش دراد
باران :اره خدایی همشون خوشگل بودن
درسا:اره خیلی به خصوص اونی که سرمه ای پوشیده بود خیلی خوشگل بود
نیلوفر:نه بابا همشون خوشگل بودن
romangram.com | @romangram_com