#ویلای_نفرین_شده_پارت_12
بهار:باشه بریم پایین
بهار که اصلا حرفای درسا رو باور نکره بود هیچ مشکوک هم شده بود باهم از پله ها پایین امدند پیش دخترا نشستند باران گفت:بچه ها فردا بریم دانشگاه ثبت نام کنیم؟
نازی گفت: نه فردا ثبت نام نمیکنن
باران:پس ما فردا چیکار کنیم؟
بهار: چطوره فردا بریم خرید؟
همه بچه ها موافقت کردن و قرار شد فردا برای خرید به مرکز خرید بروند داشتند درباره خرید صحبت میکردن که صدای جیغ نیلوفر همه شان را مثل فنر جا به جا کرد و صدای کوبیده شدن در هم به گوش میرسید همه بچه ها هول شدندو خود را سریع به طبقه بالا رسوندن که یکی از درها کوبیده میشد در همان اتاقی که نیلوفر در اون خوابیده بود بچه ها از ترس که اتفاقی برای نیلوفر افتاده باشد سریع درا باز کردن ونیلوفربه بیرون پرت شد همه با تعجب نگاش کردن و نازی گفت:نیلو این چه کاری بود که کردی چرا با دست میکوبیدی به در چرا جیغ کشیدی؟
نیلوفر از زمین بلند شد و گفت:من؟من؟ شما بودید که درو قفل کردید ؟ یا خود من؟
نازی:چی میگی نیلو؟
درسا میخواست قضیه رو خاک مالی کنه با خنده گفت:زیاد خوابیدی خواب زده شدی
و خودش به پایین رفت ولی دخترا نتونستن از این قضیه بگذرن باران گفت:چرا جیغ زدی اصلا چیشد؟
نیلوفر با استرس گفت:خوابیده بودم که احساس کردم صدام در نمیاد داشتم خفه میشدم ترسیدم بلند شدم رفتم طرف پنجره ولی باز نشد همه سعیمو کردم تا پنجره رو باز کنم نفس بکم ولی باز نشد اومدم درو باز کنم که بازم نتونستم مجبور شدم جیغ بکشم بعد محکم با دستم زدم به در که شما صدامو بشنوین کمکم کنید داشتم خفه میشدم ببینم شما درو باز کردین؟
باران که خیلی از حرفای نیلوفر تعجب کرده بود گفت:نه ما درو باز نکردیم
بهار:نیلوفر نترس حتما بختک افتاده روت چیزی نیست
همگی با هزار سوال در ذهنشان به طبقه پایین پیش درسا رفتند و به هم نگاه میکردند که نازی بلند شد و گفت: با یه فیلم طنز و خنده دار چطورین؟
همه موافقت کردن که نازی از پله ها بالارفت و وده دقیقه شد نیومد پونزده دقیقه شد که نیومد اخر سر بهار گفت:چیشد؟ پس چرا نیومد؟
نیلوفر با ترس گفت:نکنه اتفاقی افتاده باشه درسا برو ببین
romangram.com | @romangram_com