#ویلای_نفرین_شده_پارت_111


حسين رو به محمد رضا و اميد گفت=منم ميمونم نميتونم تو خونه بخوابم

پرهام بلند شدو گفت= من ميرم نميتونم شايانو تنها بزارم

و از در خارج شد

حسين روي كاناپه لم داد و گفت=به نظرت موفق ميشيم

محمدرضا =اگه نشيم شايانو پرهام داغون ميشن

اميد سري به نشونه تاسف تكون دادو گفت=نوچ نوچ واقعا از ما بعيده

حسين لبخندي زدو گفت=اره چقد عوض شديم

محمدرضا=عوض واسه يه لحظشه كي فكرشو ميكرد ما پنج تا كوه غرور اينجوري گير پنج تا دختر بيوفتيم

هر سه لبخندي زدندو همانجا به خواب رفتند

ويلا در اين موقع شب خوفناك ترين حالت ممكن را داشت درسا و باران روي زانو نشسته بودند و منتظر اربابشان دقايقي بعد لعوناردو از ظاهر شد و لبخند به درسا نزديك شد و زير گوشش گفت=

-ديدي بلاخره روز انتقام فرا رسيد فردا كه اون هشت تا كله پوك بيان اينجا تو اون باران جونت همرو ميكشين

خنديدو ادامه داد=با دستاي خودتون

درسا و باران بي حركت بودند ميشنيدند صداهارو اما قدرت حركت نداشتند گويي اعضاي بدنشان از شخص ديگري اطاعت ميكردند

با تمام قدرتشان سعي در متوقف كردن لعوناردو داشتند اما چندان هم موفق نبودند لعوناردو به تلاش ان دو خنديد و ادامه داد=

لعوناردو=هاهاها افرين زور بزنيد زور بزنيد


romangram.com | @romangram_com