#ویلای_نفرین_شده_پارت_112

موهاي درسا رو گرفت و به عقب كشيد زير گوشش گفت=همتون ميميريد

بهارو نازيو نيلوفر در ماشين نازي نشسته بودنو راننده هم محمد رضا بودو در ماشين بعدي پرهام پشت فرمان و شايان هم سمت شاگرد و اميدو حسين هم پشت نشسته بودند و به سمت ويلا ميرفتند پسرا استرسي عجيب كل بدنشون رو گرفته بود اما سعي ميكردن نشونش ندن تا دخترا بيشتر از اين بيشتر نترسن همگي خوب ميدونستن چيز خوبي در ويلا منتظرشون نيست در هردو ماشين جو خيلي بدي وجود داشت بلاخره بعد از چند دقيقه طاقت فرسا به ويلا رسيدن محمدرضا با كلافگي به عقب برگشت و روبه دخترا

گفت=من بازم ميگم بهتره شما نياين تو

نازي با سماجت گفت= نخيرم ما ميايم

محمدرضا مشتي روي فرمان كوبيدو زير لب گفت لعنتي

در با صداي جير جيري باز شد و همگي داخل شدن ويلا رو سكوتي ترسناك گرفته بود همگي خوب ميدونستن اين ارامش قبل از طوفان است

شايان=خوب گوش كنيد اگه باران يا درسا رو ديد طرفشون نميريد و به حرفاشون گوش نميكنيد

بهار=يعني چي چرا؟

حسين=چون اونا باران يا درسا نيستن و دارن كنترل ميشن خواهشا طرفشون نريد وگرنه تو دردسر ميوفتيم

دخترا باشه اي زير لب گفتن اميد رو به نيلوفر گفت=چندتا چيز لازم داريم

نيلوفر=چي ميخوايد

اميد=يه طناب محكم دوتا صندلي يه ميز گرد و يه قران با يه كاسه اب

نازي دست نيلوفرو گرفت و گفت=ما ميريم بياريمشون

محمدرضا=تنها نه منم باهاتون ميام

از داخل اشپزخونه ميز غذاخوري رو گذاشتن وسط حال و دوتا صندلي هم كنار هم و طناب و اب و قران رو روي ميز

پرهام رو به پسرا گفت= كي انجامش ميده

romangram.com | @romangram_com