#ویلای_نفرین_شده_پارت_106
نيلوفر=منم ميام دارم ميوفتم
نيلوفر نازي در كنار يكديگر به خواب رفتن
بهار=اجي باران نميخواي بخوابي
باران با غصه گفت=نميتونم نگران درسام
بهار=اينجوري كه كاري نميتوني بكني پاشو بخواب فردا سرحال ميريم دنبالش
باران بي حرف به سمت اتاقش رفتو رو تخت دراز كشيد
*********************
با صداي الارم گوشي چشماشو باز كرد و يه نگاه به ساعت كرد 5صبح بودو هنوز خورشيد كامل بيرون نيومده بود با كمترين سرو صدالباساشو پوشيد و از خونه خارج شد سوار تاكسي شدو به سمت ويلا حركت كرد تاكسي رون يه پير مرد سالخورده بود وقتي به ويلا رسيدن پير مرد با ديدن ويلا گفت=دخترم اينجا جاي خطرناكيه چرا اومدي اينجا؟
باران با كنجكاوي پرسيد=چيزي از اين ويلا ميدونين؟
پير لبخنده پدرانه اي زدو گفت=والا زياد نه ولي يسري شايعه هست كه ميگن اين ويلا نغرين شده و هركس واردش بشه زنده از اونجا بيرون نمياد
چشماي باران پر از وحشت شد پول رو داد و از ماشين پريد پايين و به سمت ويلا رفت در ويلا باز بود اروم وارد ويلا شد همه ي چراغا خاموش بود با اينكه افتاب در اومده بود اما داخل ويلا خيلي تاريك بود پنجره هاي ويلا خود به خود بازوبسته ميشدن و صداي جير جير پنجره ها به وحشت باران دامن ميزدبا صدايي كه از ترس ميلرزيد گفت=
-د..در...درساا...درساا.درساااااا كجايي؟
صداي جير جير پاركت هاي طبقه بالا به گوش باران رسيد با فكر اينكه درساست با پاهايي لرزون به سمت بالا حركت كرد صداي خنديدن درسا از اتاق خواب به گوش ميرسيد باران =درسااااا كجايي
صداي خنده درسا قطع شدو اينبار صداي هق هقش ويلا رو گرفت باران با دستايي لرزون در اتاق خواب رو باز كرد با چيزي كه ديد خواست جيغ بكشه اما...................
بهار از خواب بلند شدو بعد از شستن دستو صورتش به سمت اتاق باران رفت تا بيدارش كنه اما با ديدن اتاق خالي برگشت و فكر كرد شايد تو اشپز خونه باشه بغد از بيدار كردن نيلوفرونازي كل خونه رو دنبال باران گشتن اما اثري ازش نبود نازي با ترس شماره ي باران رو گرفت واما تنها صدايي كه شنيد صدايي اوپراتور بود كه ميگفت دستگاه مورد نظر خاموش ميباشد
romangram.com | @romangram_com