#ویلای_نفرین_شده_پارت_105


اميد به طرفداري از شايان گفت= اره راست ميگه درسا بيش از حد لوسه

نازي =لوسه كه لوسه به شما چه بعدشم درسا نه درسا خانوم

محمدرضا=نازي اروم

نازي با داد گفت= چي چيو اروم.....

باران با دادي كه زد همگي ساكت شدن

باران=ساكتتتتت ببنم شماها خجالت نميكشين عين بچه ها ميپرين بهم ؟هانننن؟درسا گذاشته نصفه شبي تكو تنها رفته تو تون ويلاي نفرين شده ي لعنتي اونوقت شما اينجوري ميكنن بسه خواهشن بجاي اينكارا بشينين به فكر يه راه حل باشين

حرفاي باران منطقي بودو همين باعث سكوتشون شد

بهار با صداي ضعيفي گفت=شام نخورديم بياين يچيزي بخورين

پرهام بلند شدو گفت= مرسي بهار خانوم بهتره ما بريم تا فردا يكاري بكنيم امروز واسه ههمون خيلي طولاني بود

حسين سرشو تكون داد و بي حرف از خونه خارج شد و پشت سرش محمد رضا و اميدم رفتن بيرون رهام دست گذاشت رو شونه شايانو گفت=پاشو داداش پاشو بريم

شايان بي حرف در كنار پرهام از در خارج شد اميدو حسينو محمدرضا از خستگش خوابشون برده بود اما شايان نميتونست چشم روهم بزاره از زور نگراني پناه برده بود به سيگار خواست اولين پكو بكشه كه پرهام با عصبانيت سيگارو از دستش كشيد بيرون و داد كشيد

پرهام=بسه شايان بيشتر از اين خودتو داغون نكن نگران نباش اتفاقي واسش نميوفته با بريم بخوابيم داداش بيا

شايان لبخند تلخي زدو بي حرف به سمت اتاقش رفت



نازي=من ميرم بخوابم


romangram.com | @romangram_com