#ویلای_نفرین_شده_پارت_103
بهار سرشو تكون داد لباشو غنچه كردو گفت=وقتي اقامون كنارمه از چي بايد بترسم
حسين با عشق نگاهش كردو گفت=اخه اقاتون فدات شه نميگي اينجوري خودتو لوس ميكني من ميخورمت
بهار با خجالت گفت=عههه حسين
حسين=جان دلم
بهار با دست مشتي به بازوي حسين زدو گفت=خيلي پرويي
شايان روي كاناپه لم داده بودو داشت فوتبال نگاه ميكرد و درسا كلافه داشت به شايان نگاه ميكرد از اين سكوت خسته شده بود
درسا=شايان لنگاتو جمع كن بابا حوصلم سررفت
شايان=خب همش بزن سر نره
درسا=هههه خنديدم پاشو ميگم
شايان كه از حرص خوردن درسا خوشش ميومد گفت=نگفتم بخندي بعدشم بلند نشم ميخواي چيكار كني؟
درسا تو يه نصميم عاني بلند شدو گفت=اصلا من ميخوام برگردم ويلا
شايان=اگه از جونت سير شدي بفرما
درسا با ناراحتي گفت=يعني برم
شايان=اگه ميخواي اره برو
درسا منفجر شدو با داد گفت= فكر كردي خيلي دلم ميخواد اينجا بمونمو قيافه ي نحص تورو تحمل كنم ميرم خوبشم ميرم حداقل اونجا منت كسي روم نيست
romangram.com | @romangram_com