#وسوسه_پارت_6
حين غر غر كردن و جمع كردن تيكه هاي شكسته شده …. دستمو كشيدم رو بينيم …كمي چشم چرخوندم ديدم چندتا تيكه ديگه هم جلوتر افتادن ..
همونطور نشسته به طرف اون چندتا تيكه رفتم …چون نشسته بودم و داشتم جلوتر مي رفتم چادر هم از رو سرم كشيده شد و افتاد كف زمين …
به كل فراموش كردم اينجا داشتم چيكار مي كردم ..
به اخرين تيكه رسيدم ..دست دراز كردم كه برش دارم ..كه يه دفعه يه جفت كفش سياه و براق جلو چشمام سبز شد…
اب دهنمو قورت دادم …
با دستاي شيره اي و دماغي كه حتما روش پر شيره بود سرمو اوردم بالا …
دست راستشو كرده بود تو جيب شلوارشو و به من نگاه مي كرد …..منم كه تيكه هاي شكسته تو دستم ..هاج واج بهش خيره شده بودم ….كه يهو از جام پريدم …
زبونم بند امده بود..
- س.س.سلام
اب شيره از بين تيكه هاي شكسته شده مي چكيد و تمام لباسمو شيره اي كرده بود…
با ترس و چشماي گشاد شده بهش خيره بودم …و اونم در كمال ارامش داشت به اين خلقت عجيب غريب خدا نگاه مي كرد….
تازه يادم افتاد كه كيه و من نبايد اينجا باشم ..تيكه هارو از دستم ول كردم ….كه با صداي محكمي به زمين خوردن و تيكه تيكه تر شدن
با ترس و لرز از دهنم پريد
romangram.com | @romangram_com