#وسوسه_پارت_47
اقا جون-توي ورپريده ….چي بود هي برو بر بهش نگاه مي كردي ..
- من ..من بخدا …
كه با ضربه دستي كه به زير سيني زد باعث شد تمام استكانا پرت بشن وسط اتاق ….محمد و لاله كه از ترس مثل سيخ سر جاشون وايستادن ….
تمام تنم مي لرزيد……
اقا جون-حالا چي شد خوب ورندازش كردي ..جوابتون چيه عروس خانوم ….؟
دهنم خشك شده بود …چيزي به در امدن اشكم نمونده بود..
اش نخورده و دهن سوخته مصداق من بود…..نه ديده بودمش نه حرفي باهاش زده بودم..ولي داشتم تاوان پس مي دادم ..تاوان كاري رو كه نكردم
هنوز گنگ حرف اقا جون بودم كه يه دونه خوابوند تو گوشم كه صداي سوتش تو مغزم پيچيد ….
خانوم جون-اقا مگه اين چيكار كرده كه مي زنيش
اقا جون-همه ي اتيشا از گور اينه…. لابد براش عشوه اي…. خنده اي امده كه اونم انقدر پرو شده
خانوم جون-چي مي گيد اقا ……من هدي رو ديدم همش سرش پايين بود ..اصلا بهشم نگاه نكرد..مگه نه لاله؟
لاله - بله اقا جون هدي سرش پايين بود….
اين چه نوع خواستگاري بود به زور كه مي خواستن شوهرم بدن… حالا هم با هام اينكارو مي كردن و تا دلشونم مي خواست منو زير مشت و لگد سرويس مي كردن
اقا جون-اگه به حرمت دوستي چندين و چند ساله با حاج نادر نبود…… مي زدم زير همه چيز..
romangram.com | @romangram_com