#وسوسه_پارت_34


.- اه الهه اكنون كه به مدرسه رسيده ايم و من دست از پا درازتر فعلا نمي توانم غلطي بكنم و به حسابت داشته ات برسم..

.ساعتها از پي هم خواهد گذشت

و من در اخرين ساعات روز به ديدارت خواهم امد….

تا حق داشته ات را بر كف دستان و كف گوشت بنشانم….

تا تو باشي كه منبعد از اين… چاك دهانت را به اندازه بگشايي …

و بعد محكم در حالي كه الهه دهنش از خنده مثل كش قيطوني در رفته بود كوبيدم پس كله اش …

الهه با چشاي گشاد شده به من نگاه كرد

الهه-نارفيق قرار بود بعد از مرسه بزني

-اون موقعه كه تواز دستم در مي رفتي… تازه الان كف گرگي خوردي….. بهتر از اين بود كه كف كرگدني بخوري

الهه-بيچاره مسعود….. اونو مي خواي كف شو…… با چي بزني ..

- كف اونو همچين ببرم…. كه از ديدنم بدجور كف كنه…. كه ديگه سر خود پا نشه بياد خواستگاري…

الهه-خودت مي گي اونم مجبوره

-بابا پسري گفتن مردي گفتن…. من دخترم….. اون كه دختر نيست كه نتونه حرف بزنه


romangram.com | @romangram_com