#وسوسه_پارت_29

با خواهرم زياد صميمي نبودم ..اون كه سني نداشت از پيشم رفت

پس هيچ وقت ما دو تا خواهر وقت نكرديم از رازامون باهام حرف بزنيم يا دردو دل كنيم …

تنها كسي كه باهاش خيلي صميمي بود الهه بود….از كوچيكي باهام بوديم ..اونم به لطف خانواده ها كه هميشه تو خونه هم رفت امد داشتيم…

الهه-ديديش

-نه

الهه-دربارش چي؟ چيزي مي دوني؟

-بگم هيچي باورت مي شه

الهه-اره اگه مي گفتي مي دونم از تعجب شاخ در ميوردم

-مي دوني فكر مي كنم از بودن من تو اون خونه خيلي عذاب مي كشن

الهه-اين حرفو نزن اقات ديده مورد خوبيه……. حيف از دست بره

-به جون تو الهه …من اقامو ميشناسم ..حتما خودش پيشنهاد داده…وگرنه كه تا الان چرا از اين حرفا نبود ….اين همه هم خانوم محبي رو ديده بودم …

هيچ وقتم بهم نمي گفت عروسم..نمي دونم چي بينشون گذاشته كه حالا ياد من افتادن

الهه-حالا مي خواي چيكار كني ؟

-نمي دونم

romangram.com | @romangram_com