#وسوسه_پارت_30


دوتايي رو زمين و در حالي كه به ديوار پشتي ابخوري تكيه داده بوديم و پاهامونو دراز كرده بوديم با هم حرف مي زديم…زانوهامو بالا اوردم

الهه نفسشو داد بيرون …يه تيكه سنگو پرت كرد تو باغچه حياط مدرسه..

الهه-حيف شد مي خواستيم باهام براي كنكور درس بخونيم …

سرمو گذاشتم رو زانوهام و همراه گوش كردن به حرفاي الهه به چهره ي خيالي مسعود كه نديده بودمش فكر كردم …

الهه-من مي خواستم معلم بشم تو هم مي خواستي خانوم دكتر ..

دينگ دينگ خانوم دكتر هدي قرباني به بخش اشپزخانه

دينگ دينگ خانوم دكتر هدي قرباني به بخش كهنه شويي و بچه داري ….

- اي اون دهنتو كاه گل بگيرن كه انقدر زر مفت مي زني و با خنده افتادم دنبالش ….

بيچاره الهه اونم وضع بهتري از من نداشت …و هر بار كه فاميل يا دوستاني به خونشون مي رفت هزار بار تنش مي لرزيد كه نكنه اين بار رفتنيه …اما خداروشكر هر بار پدرش به خاطر موردي طرفو رد مي كرد..پدرش بيش از اندازه دم دمي مزاج بود ..

…فاصله دبيرستان تا خونمون كمي زياد بود…….. و به همت من و الهه…… خانواده ها راضي شده بودن كه منو اون اين مسافتو هر روز طي كنيم

البته به شرطها و شروطها ..

كه تمامي اين شرايط توي قرارداد نامه لفظيه واجب الاجرايي قيد شده بود

يك:


romangram.com | @romangram_com