#وسوسه_پارت_15

نزديك بود اشكم در بياد

- برو ديگه مگه كري؟ چيه هي برو بر منو نگاه مي كني؟

…چيه منتظر طعمه اي ….؟

انقدر ادم بي ابرو كردي بس نيست…..

بايد منم يكي از اونا باشم …برو بيرون كثافت ….. بي ابرو …

دستامو مشت كرده بودم و با نفرت هر چه تمام بهش مي توپيدم…

اما حتي يه اخمم به گوشه لبش نيورد …

نمي خواستم اين حرفا رو بهش بزنم ولي ترس كه اين چيزا حاليش نيست …..

اروم به طرفم داشت ميومد….

- اي خدا……هدي مي مردي اون چاكو بد مصبو مي بستي… ببين وحشيش كردي…. الانه كه كار دستت بده …

از ترس پاهام سست شد و رو زمين نشستم ..حالا بالاي سرم بود…

دستامو گذاشتم رو صورتم و شروع كردم به گريه ..

- تو رو به قران قسمت مي دم باهام كاري نداشته باشي …

غلط كردم هرچي گفتم …با من كاري نداشته باش …اصلا به من چه که تا حالا چيكار مي كردي و چيكارا مي كني …

romangram.com | @romangram_com