#وسوسه_پارت_14
برگشتم طرفش…..ديدم وايستاده و منو نگاه مي كنه
- خوب برو ديگه
كتشو از روي زمين برداشت ….
به طرف در رفت …ولي يهو ايستاد
كتشو رو سكوي كنار در گذاشت و برگشت تو حياط….
به خاطر حرفايي كه دربارش مي زدن ازش ترسيدم….
ياد خديجه افتادم .
.اره بابا من كه نديدم ولي از يه منبعي كه مو لا درزش نمي ره شنيدم …..خيلي نامرده… به دختر مردمم رحم نكرد…بي شرف با ابروي دختره بازي كرد……مي دونسته كيا تو خونه تنهاست…
- چرا نمي ري برو ديگه ..چيكار داري؟
مي تونست راحت ترسو تو چشمام بخونه ….به سمت نردبون رفت و برگدوندش سرجاش ……
بازم حرف خديجه …
يه مار خوش خط و خاليه كه نگو….اول انقدر با احترام با طرف برخورد مي كنه كه حسابي طرف خام ميشه …بعدم اون نيش وا موندشو مي زنه ….
كتشو برداشت خواست درو باز كنه که باز به طرفم برگشت …….نگراني اينكه كسي بياد و يا اينكه بخواد بلايي سرم بياره …نفسمو بند مي يورد
romangram.com | @romangram_com