#ورطه_پارت_97

_نه جدی میگم، من اهل تعارف نیستم، چشمامم قشنگ نمیبینه، فقط درست میبینه، با دید باز... اونی که بقیه خیلی بی تفاوت از کنارش رد میشنو من تا عمقی میبینم، عادتمه برای هرچیزی یه سطح در نظر میگریم و یه عمق، شادی یه چیزی سطح معمولی داشته ولی عمق و باطن پیچیده و قابل ستایشی داره...میدونی که کارم ایجاب میکنه؟
_بله،میفهمم...
حاضرم به جرئت قسم بخورم که حتی یه کلمه شم نفهمیدم، زندگی من اونقد ظاهر و باطنش به لجن و کثافت کشیده شده که اینم هنوز دو دقیقه نشده اومده، تا عمق این کثافت و لجنو دید...کار شاقی ام نکرده، معلومه دیگه!
تلفن زنگ میخوره، باز خوبه تلفنم آبروی ما رو خرید امروز میدونه کس و کار دارم که باهاشون حرف بزنم، خدا رو شکر!
_ببخشید الان میام...
_خواهش میکنم عزیزم، راحت باش!
از جام بلند میشم میرم سمت گوشی...این بی سیمم که شارژش خراب شده.،ما رو میندازه تو دردسر...
_خب شایان جونم نقاشی هایی که گفته بودم کشیدی یا هنوز...
با برداشتن گوشی، صدای فلور رو تو گوشام خفه میکنم.
_بله؟!
_الو سلام زرین خانوم، حالتون خوبه؟
چقد این صدا برام آشناس...هرکی هس منو میشناسه، برای همین آروم جواب سلامشو میدم تا یه کمی از حواسمو سمت حافظه و خاطراتم بدم برای شناختن صاحب اغواگر صدا...
_سلام...ممنون...
_ ظاهرا بنده رو نشناختین نه؟!
_ن...نه متاسفانه، صداتون برام آشناس...
_خودمم آشنام زرین خانوم،
یه مکث میکنه، شاید داره بهم فرصت میده که برای آخرین بار فکر کنم و به نتیجه برسم.
_ابطحی هستم، تورج!
_آه! بله، حالتون خوبه؟
_ظاهرا تماس گرفته بودین، امری داشتین؟!
_نه امری که نه...
نچ! لبمو گاز میگیرم، امر چیه؟ با این حرف زدنت...
_عرض خاصی نبود
_یعنی همینجوری تماس گرفتین، برای حال و احوال که نبوده قطعا؟!
_نه،نه نبوده...
_خب؟!
چقد مسلط حرف میزنه ، میدونم که میدونی واسه اون کوفتیا اومدم سراغت...بحثو عوض میکنم...
_از کجا فهمیدین من تماس گرفتم؟
_منشی گفت.
_ولی من که خودمو...
_بله میدونم، شماره منزل افتاده بود رو گوشی شرکت، متوجه شدم شمایین...
عرق میکنم، تو اون سرما...یعنی شماره خونه رو حفظه؟!
_الو، زرین خانوم، صدامو دارین؟
_ب...بله بفرمایین میشنوم...
_عرض میکردم، منشی گفت که باهام کار داشتین...ظاهرا فوری و فوتی هم بوده...
_نه، مشکلی نیس...رفع شد...

romangram.com | @romangram_com