#ورطه_پارت_95
_میگه نمک واسه آدم خوب نیس...
_اره، نمک زیاد خوب نیس، اونم واسه کسایی که پیر شدن، عین مادر جون،
_خب تو ام...
_منم چی؟ چی میخوای بگی... هان؟!
آب دهنشو قورت میده، تلخ شدم باهاش، من "نمکِ خودم" رو ندارم...فقط تلخیه... حرفشو مزه مزه میکنه، با همون "نمک خودش"!
دستامو میندازم دور گردنشو به خودم میچسبونمش...
_ چی میخواستی بگی؟
_خ...خب...
بیشتر به خودم میچسبونمش تا اون حرفی که ته زبونش چسبیده رو راحت آزاد کنه...
_خب تو هم دستات میلرزه، عین مادر جون، داری پیر میشی دیگه...پاهات درد میکنه،
آب دهنمو قورت میدم، شاید همون اشکیه که باید از چشمام بزنه بیرون...حرفش تلخ بود، واقعیت بود...من تو جوونی پیر شدم، من با نفس کشیدن مُردم...نفس کشیدن متعفن یعنی یه قدم رسیدن به پیری، به مرگ...
خیارو گاز میزنم، تلخه...دهنم تلخه... زندگیم تلخه...حرف بچه م تلخه...
دستمو فشار میده:
_مامان ناراحت شدی؟
_نه گلم، ناراحت برا چی؟ خب...خب من چند وقته یه کم مریض شدم...
مریضم، بیمارم که با تبر افتادم و دارم تیشه به ریشه خودم میزنم...
_دیگه نمک نمیخورم تا پیر نشمو دستم نلرزه ...باشه؟!
سرشو کج میکنه...
_باشه.
_خودتم داری با نمک خودت میخوری؟
_اوهوم...مامان؟
_جانم؟!
_فلور جون میخواست یه نقاشی ازت بکشه...
_خب؟!
_من عکستو ندادم بهش...
_اون چی گفت؟
_گفتش چرا نمیدی؟ منم گفتم مامانم دوست نداره عکساشو بده به کسی، حتی به خاله زیبا...
اینبار دیگه قهقهه میزنم، این حرفش خیلی برام شیرین بود، تلخیام مزه شو از دست داد...غیرت پسرم ستودنیه، افتخاره، موهبته میون این همه نکبت! حالا دیگه نوبت منه، دیگه وقتشه یه تکونی به این رکود زندگیم بدم، حالا یا بالاتر یا پایین تر...ولی اینجا نباید باشم...شاید باید چند قدم برم عقب، پس رفت کنم تا بتونم دور بگیرم و با سرعت تخت گاز برم جلو!
باید خودم اول ازهمه از پس خودم بربیام...بلند میشم...شایانو میذارم یه گوشه...فوری میرم سمت اطاقم، اطاق جاسازم، همون گنجه ای که الان گنج منو تو خودش جا داده...
تا سه روز، فقط تا سه روز جوابمو میده...الیاس نیس، ولی خودم که هستم...چشممو میچرخونم سمت کیفم، همون روز کارت مچاله شده تورجو انداختم تهش...اول انداختمش تو آشغالی، ولی وقتی دیدم زندگی خودم از همه جا آشغال دونی تره، دوباره برش داشتمو انداختم ته کیفم...شاید یه روزی لازم شد برای تکمیل آشغال شدن من...حالا رسیده همون روز تکمیل شدن!
_الو، سلام خانوم، شرکت سیمانِ ترنج؟
_بله بفرمایین امرتون
_میتونم با آقای تورج ابطحی صحبت کنم؟
_ایشون جلسه دارن، میتونم کمکی کنم؟
_خب، نمیشه الان باهاشون حرف زد...
romangram.com | @romangram_com