#ورطه_پارت_92


_شعر نگو برا من...چی شده؟

_شمارتو میخواست، الا و بلا که شماره زرینو بده باید باهاش حرف بزنم...

_راجع به چی؟ تو که ندادی بهش؟

_رفته از نادر گرفته...

_اون دیگه چرا؟

_میگم زرین، به قول نادر، ببین چی میگه؟ شاید حرف آخر و بزنه و خلاص...دلو یه دل کنه....گناه داره بدبخت...

_حرف اخر چی؟ منو اون چه صنمی باهم داریم؟ اصلا حرفی نیس که بخواد اول و آخرش باشه... باد به گوش الیاسو عمه برسونه دیگه سه طلاقم کردن...

_از کجا معلوم اونم همینو نخواد؟!

_یعنی چی زیبا؟ محسنی که من میشناسم اونقدی پست نیس که به زن شوهر دار نظر داشته باشه...

به خودم یاد آوری مکینم؛ محسن پست نیس، ولی پستی الیاس راهو واسه تازوندن همه پست و هموار کرده...حتی محسن...

دست زیبا که خورد سر شونه م، حواسمو سُر میده به همین واقعیتی که الان توش هستم.

_واقعا نمیشنوی زرین؟ تلفنو بردار، سوخت.

_هان؟!

با چشماش به گوشی اشاره میکنه،

فوری بلند میشم سمت تلفن...

صدای محسن، غریبه ای که یه زمانی برام قرار بود از همه آشناتر بشه، تو گوشم زنگ میزنه، یه زنگ خطر!

_زرین میخوام باهات حرف بزنم...

_الانم داری همین کارو میکنی....

romangram.com | @romangram_com